♪GATHERING♪

258 57 12
                                    

با دیدن بکهیون و معلم شیو که کنار هم نشسته بودن و صحبت میکردن، کنجکاو شد.
لبخندی روی لبش نشوند و به سمتشون قدم برداشت.

-- راستی... رابطت با داییت چطوره؟ همه چیز خوب میگذره؟

_ همه چیز خوبه.

میتونست از همونجا هم ببینه که دوستش چقدر از جواب دادن به این سوال خوشحال شده و حالش تغییر کرده. یهویی با فکری که به سرش زد چشماش مثل توپ تنیس گرد شد.
"بکهیون با چانیول هیونگ رابطه داره؟ یعنی چی؟"

چرا انقدر معلمشون خوشحال بود؟ خیلی دلش میخواست بدونه کجای رابطه دایی و خواهرزاده میتونه خوشحال کننده باشه؟

-- من و سهونم باهمدیگه خیلی خوشحالیم. فقط... بدیش اینه که قرار گذاشتنمون پنهانیه.

رسما چشماش داشت از کاسه بیرون میزد.
میدونست سهون معلم شیو رو دوست داره اما قسم میخورد  تا چند ثانیه پیش باور داشت عشق احمقانه دوستش یه طرفه ست.

پس بخاطر همین بود که اون چند وقته سهون به بهونه های مختلفی دیگه باهاشون بیرون نمیومد...
داشت با شیو لوهان قرار میذاشت!

_ ما هم همینطوریم. من و داییم یواشکی قرار میذاریم.

-- آره شبیهیم.

داشت توی ذهنش اون موقعیت رو تجزیه تحلیل میکرد...
یجورایی میتونست از رازشون استفاده کنه!

از اونجایی که میخواست به برادرش کمک بکنه، شاید میتونست با تهدید راز بکهیون، مجبورشون کنه کمکش کنن و برادرشو به عشقش برسونن.

جلوتر رفت و پشت سر لوهان نشست.

= اما من و کیونگسو اینطور نیستیم!

از اینکه یهویی دوتا سر با چشمای درشت شده به سمتش چرخیدن، خندش گرفت اما فقط لبخند ساده ای روی لبش نشوند.

= من و کیونگسو خیلی راحت قرار میذاریم... چرا اینطوری نگاه میکنید؟

لوهان اولین نفری بود که از شوک بیرون اومد.

-- جونگین... از کِی اینجایی؟

= خب، خیلی وقته... آه راستی، بک... تو و چانیول هیونگ کاپل خیلی خوبی هستید، واقعا بهم دیگه میاید.

چشمای پسر روبه روش به وضوح چند درجه گرد تر شد و به سختی آب دهنشو قورت داد تا بتونه صحبت کنه. خنده خشک و مصنوعی کرد اما بازم نتونست گرفتگی صداشو پنهان کنه.

_ یاااا! داری درباره چی حرف میزنی؟ من و داییم...

-- شنیدم رابطه دارید.

با شیطنت حرف بکهیون رو قطع کرد و نگاهشو به سمت معلم شیو چرخوند.

-- حالا فهمیدم چرا این چند وقته سهون سرش شلوغه. پس سرش به قرار گذاشتن با شما گرمه.

Rude "persian ver" [Complete]Onde histórias criam vida. Descubra agora