♪MAGAZINE♪

407 109 1
                                    

بلافاصله که زنگ خورد، همه دانش آموزا نفس راحتی کشیدن و بعد تشکر و خدافظی از معلم، مشغول جمع کردن وسیله هاشون شدن تا برن خونه.
تمام کلاس پر شده بود از سر و صدای حرف زدن بچه ها درباره اینکه قرار بعد از مدرسه چیکار کنن.
بکهیون خمیازه ای کشید و کتاباشو دونه دونه داخل کوله پشتی گرون قیمتش گذاشت. تا 5 دقیقه پیش خواب بود و حالا انرژی لازمو برای برگشتن به خونه داشت.
اون نمیتونست مثل کیونگسو دانش آموز باهوشی باشه، با دقت از روی تک تک کلمات معلم جزوه بنویسه و درس بخونه.
-- بگیر!
با قرار گرفتن یه مجله روی میز، سر جفتشون بالا اومد و به جونگین خیره شدن.
-- همه جا دنبالش گشتم، خوشبختانه کتابخونه مدرسه چند جلد ازش داره. از اونجایی که پارسال آخرین سال انتشارش بود و خیلی زود سولد اوت شد، سخت میشه پیداش کرد.
با بی تفاوتی نگاهی به جلد مجله انداخت که یهویی چشماش گرد شد، نمیتونست اون چیزی که داره میبینه رو باور کنه.
کیونگسو با تعجب مجله رو جلو کشید.
= این دیگه چیه؟... اوه!
سهون بهشون نزدیک شد تا ببینه درباره چی حرف میزنن.
// خدای من! بخاطر همین انقدر دنبالش میگشتی؟ یااا! خب یدونه هم برای من میگرفتی.
بکهیون مجله رو از دست دوستش گرفت و به جونگین نگاه کرد.
_ واقعا از خودتون اون حرفا رو در نیورده بودید.
// چرا باید از خودمون حرف در بیاریم؟
کیونگسو دوباره مجله رو از دستش قاپید.
= این واقعا داییته!
اون مجله، همون مجله معروف "اکسو" بود که داشتن موقع ناهار درموردش حرف میزدن.

روی کاور مجله یه عکس فوق العاده از پارک چانیول بود که کت مشکی رو بدون پیرهن پوشیده بود و خیلی جذاب بنظر میرسید

Ups! Gambar ini tidak mengikuti Pedoman Konten kami. Untuk melanjutkan publikasi, hapuslah gambar ini atau unggah gambar lain.

روی کاور مجله یه عکس فوق العاده از پارک چانیول بود که کت مشکی رو بدون پیرهن پوشیده بود و خیلی جذاب بنظر میرسید. ژست خفنش نشون میداد اون واقعا یه مدل حرفه ایه.
-- بهتون گفتم که!
اون پنگوئن بالاخره مجله رو بهش پس داد. سهون ابروشو بالا انداخت و با ذوق جلوتر اومد.
// خانوادت واقعا چیز خفنین! خانوم پارک زیباست و خیلی جوون بنظر میرسه. پارک چانیول هم از بس جذاب و هاته که نمیدونم باید درموردش چی بگم و حالا تو! تو واقعا ظاهر زیبایی داری، فقط حیف قدت کوتاهه.
بکهیون با قیافه پوکر بهش زل زده بود. قول نمیداد اگه یبار دیگه جمله "قدت کوتاهه" رو از سهون بشنوه، مشتشو توی صورتش فرود نیاره.
// اما در کل میگم، خانوادت ظاهر فوق العاده و خفنی دارن... خب دیگه، کای بزن بریم.
تا خواستن از میزشون دور بشن، آستین جونگینو گرفت و مجله رو توی بغلش پرت کرد.
_ یاااا اینو برگردون سرجاش.
-- باید داخل مجله رو هم ببینی، عکسای مختلف و بیشتری از داییت توش هست.
_ زیاد علاقه ای ندارم عکساشو ببینم.
-- فقط بگیرش. یه مصاحبه جالب داره، تازه مشخصاتشم به طور کامل نوشته شده. تو باید بخونی و داییتو بیشتر بشناسی.
_ ممنون اما نمیخوام، دوست ندارم بشمناسمش.
تند تند وسایلاشو توی کیفش انداخت تا از اون موقعیت فرار کنه.
-- بگیرش دیگه!
جونگین به زور مجله رو توی کوله پسر مو قرمز فرو کرد و برای کیونگسو دست تکون داد.
-- سو، من دیگه میرم. فردا میبینمت.
پسر کوچیکتر لبخندی زد و با سهون و جونگین خدافظی کرد. وقتی اون دوتا رفتن، یهویی مجله توی بغلش پرت شد.
_ اینو برگردون سرجاش.
بکیهون با حرص از جاش بلند شد و چشم غره ای به عکس چانیول رفت.
_ من رفتم.
= یااا لجبازی نکن و فقط بگیرش.
_ چرا باید همچین کاری بکنم؟ اصلا نمیخواد جواب بدی، بریم. مطمئنم اون پیرمرد پشت در مدرسه وایساده و منتظرمونه.
با تخسی کیفشو برداشت و سراغ لاکرش رفت تا کتابایی رو که نمیخواد خونه ببره، اونجا بذاره.
کیونگسو نگاهی به مجله انداخت و آهی کشید.
_ بریم دیگه، انقدر به اون کوفتی زل نزن.
= بریم...

Rude "persian ver" [Complete]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang