دو هفته بعد:بدون اینکه پلک بزنه، به منظره بیرون خیره شده بود. از وقتی به مادربزرگ و داییش گفته بود میخواد به لندن برگرده، دو هفته ای میگذشت و بالاخره فردا...
روزی بود که باید کره رو ترک میکرد.
فردا صبح سوار هواپیما میشد و بعد از یه پرواز طولانی، دوباره پا به خونه پدریش میذاشت.دو هفته گذشته، چیزی به جز عذاب نبود.
اصلا مدرسه نرفته بود و به دوستاش گفته بود میخواد برگرده، مهم نبود چقدر از تصمیم و تسلیم شدن یهوییش ناراحت و عصبانی شده بودن، به هرحال ترجیح میداد خودش کسی باشه که از عمارت میره، نه چانیول.داییش فقط خانوم پارک رو به عنوان خانواده ش داشت و اگر از اونجا میرفت، کجا میخواست زندگی کنه؟
حداقل بکهیون هنوز پدرشو داشت.شمارش اشک هایی که توی چهارده روز گذشته صورتشو خیس کرده بودن، از دستش در رفته بود. مطمئنا اگر اشک هاشو جمع میکرد، الان چندتا سطل پر ازشون داشت.
چیزی که بیشتر از همه قلبشو میشکست، این بود که درحال حاضر با داییش توی یه خونه زندگی میکرد اما اصلا نمیدیدش.
آخرین باری که دیده بودش، سه روز پیش بود...
حس میکرد دیگه نمیتونن زیر یه سقف زندگی کنن، حتی با اینکه اتاقاشون تقریبا بهم چسبیده بود.یک هفته پیش:
با نفس عمیقی در بزرگ رو باز کرد و قدم به سالن گذاشت. فلش دوربین هایی که از هرگوشه سالن به سمتش نشونه گرفته شده بود، چشماشو اذیت میکرد.
مجبور شد تا وقتی به استیج سالن کنفرانس میرسه، سرشو پایین بندازه. شجاعتشو جمع کرد و پشت میکروفون روبه روی خبرنگارها ایستاد.+ سلام... من پارک چانیول از گروه پارک هستم و امروز در این کنفرانس مطبوعاتی میخوام درمورد خبرهایی که هفته گذشته پخش شده، صحبت کنم... خبری که مربوط به تجاوز من به خواهرزادم بود.
حتی قلبش هم از یادآوری اون موضوع درد میگرفت، چه برسه به زبون آوردنش.
کی میخواست باور کنه هیچوقت اینکارو انجام نداده؟ اصلا چرا باید درباره کاری که نکرده بود حرف میزد؟ مطمئنا تموم اون لمس ها پر از عشق و محبت بوده، نه بخاطر شهوت و سو استفاده.+ میدونم هرچقدر توضیح بدم، باز هم بعضی از مردم باور نمیکنن و برچسب هیولایی که به خواهرزاده ش تجاوز کرده، بهم میزنن... بخاطر همین میخوام از همه عذرخواهی کنم. از خواهرزادم، از مادرم "خانوم پارک" که رئیس اصلی تمام کارمندهای گروه پارک هستن. میدونم بخاطر این خبر خیلی توی دردسر افتاده... پس تصمیم گرفتم از موقعیتم کناره گیری کنم و استعفا بدم.
با این حرف سالن پر شد از صدای پچ پچ خبرنگارها و بلندتر شدن صدای انگشتایی که روی کیبورد لپ تاپ ها کوبیده میشد.
+ و میخوام اعلام کنم... من پسر واقعی خانوم پارک نیستم.
همهمه وحشتناک کسایی که اونجا حضور داشتن، به گوش رسید.
YOU ARE READING
Rude "persian ver" [Complete]
Fanfictionبکهیون، دانش آموزی گستاخ و بی ادب توی دبیرستانشونه. بخاطر همین آقای بیون تصمیم میگیره پسرشو به خونه مادربزرگش توی سئول بفرسته. و این برای بکهیون افتضاحه... ولی از اونجایی که با بستن حساب بانکیش تهدیدش میکنن، مجبور میشه به حرف پدرش گوش بده. بالاخره ب...