🔞♪CONDITION♪

443 41 1
                                    

-- اگه چند سال پیش بهم میگفتن باید با این سن به یه کشور دیگه سفر کنم تا پسرامو سر عقل بیارم، باورم نمیشد.

خانوم پارک با لحنی که سرزنش ازش میبارید، روبه روشون توی یه مسیر مشخص قدم میزد. روی مبل توی هال نشسته بودن و علاوه بر غرغرهای مادرشون، لبخند خبیثانه ییشینگی که توی آشپزخونه ایستاده بود رو هم تحمل میکردن.

-- فکر میکردم دیگه بزرگ شدید، انقدر بالغ هستید که توی موقعیت های سخت تصمیم درست بگیرید اما...

یهویی با حالت ترسناک روبه روی چانیولی که سرشو پایین انداخته بود، ایستاد.

-- فرار کردید؟ این تصمیمت بود؟

وقتی متوجه شد قرار نیست جوابی از پسرش بگیره، دوباره سخنرانی ملامت بارشو شروع کرد.

-- چانیول، تو چند سالته؟ 38؟ پس چرا هنوز مثل بچه هایی؟ چرا از مشکلت فرار کردی؟

اینبار به بکهیون خیره شد...
پس بالاخره نوبتش رسیده بود تا ترور بشه.

-- و بکهیون، تا کی میخوای مثل بچه ها رفتار کنی؟ 18 سالته، خواهش میکنم یکم بزرگ شو! فکر میکنید با این سنی که دارید، باید باسنتونو کبود کنم تا تنبیه بشید و به حرفم گوش بدید؟

_ مـ..مامان بزرگ... خواهش میکنم از دایی عصبانی نباش. من ایده فرار کردنو دادم.

+ نه مامان، کار خودم بود. من آوردمش اینجا، هیون فقط...

-- برام مهم نیست کدومتون این پیشنهاد احمقانه رو داده. چیزی که الان میدونم اینه که همین الان برمیگردید سئول و هممون باهم جهنمی که راه افتاده رو درست میکنیم.

بکهیون ترسیده سرشو بالا آورد و به خانوم پارک خیره شد.

_ یعنی... میخواید من و داییو...

لازم نبود حرفشو ادامه بده، از خیلی وقت پیش میدونست مادربزرگش وقتی متوجه رابطهگشون بشه چی ازشون میخواد.

+ مامان... نمیتونم ازش جدا بشم، من عاشقشم.

-- کی گفته قراره جدا بشید؟ هیچوقت قرار نیست همچین چیزیو ازتون بخوام. فقط باید برگردیم سئول تا مشکلمونو حل کنیم.

سریع دست چانیول رو گرفت تا اضطرابی که از فکر جدا شدن وجودشو پر کرده بود، یکم آروم بشه. مرد کنارش هم متقابلا دستشو گرفت و لبخند مهربونی بهش زد. خانوم پارک میتونست ببینه پسراش چطور باهم آروم میشن و همین برای خوشحالیش کافی بود.

_ چطور باید اینکارو کرد؟ بخاطر من همه راجب دایی بد فکر میکنن.

-- به هرحال باید همه چیزو درست کنیم.

+ چطور آخه؟ ضربه کاری زده شده، نمیخوام مردم هیونم رو به عنوان یه دروغگو بشناسن. برام مهم نیست بهم بد و بیراه میگن اما اگه یه نفر با هیون بد صحبت کنه، نمیتونم تحمل کنم.

Rude "persian ver" [Complete]Where stories live. Discover now