♪UPSET♪

188 38 0
                                    

قبل از اینکه شیوون بتونه لباس زیرشو پایین بکشه و تهدیدشو عملی کنه، دستی از ناکجا آباد عقب کشیدش و مشت محکمی به صورتش زد.
فریاد بلندی کشید و روی زمین پرت شد اما سریع به خودش اومد و با چشمای آتیشیش به لوهان زل زد.

= بک، حالت خوبه؟

کیونگسو سریع سراغ دوستش رفت و بهش کمک کرد تا وایسه و شلوارشو بالا بکشه.

// اینجا چه خبره؟

جونگین ترسیده و عصبانی از اتفاقاتی که داخل اتاق افتاده، جلوی در ایستاده بود و به شیوون نگاه میکرد اما چشم مرد بزرگتر از لوهان گرفته نمیشد.

-- تو احمق داری جون دوست پسر جدید دوست پسر سابقتو نجات میدی؟

کیونگسو سریع به جونگین اشاره کرد تا کمک کنه بکهیون رو از اونجا بیرون ببرن، همون لحظه سهون وارد دفتر شد و خودشو به دوست پسرش رسوند.

** لولو، بریم.

اما لوهان توجهی بهش نکرد و انگشتشو سمت شیوون گرفت.

# خوب به حرفام گوش بده، حرومزاده عوضی! اگه یکبار دیگه دستت حتی به یه تار موی بکهیون بخوره، قسم میخورم میام سراغت و میکشمت.

پوزخند عجیبی روی لب مرد روبه روش نشست.

-- واقعا؟ نمیتونم براش صبر کنم.

** فکر میکنی خیلی کله گنده ای؟ فقط صبر کن و ببین چطور میکشیمت پایین، کثافت!

# دردی که به چانیول و بکهیون دادی... مطمئن میشم همین بلاها سرت بیاد. نه، حتی بدتر از اونا رو سرت میارم.

کم کم چهره شیوون تغییر کرد و پوزخندش از بین رفت.

** بیا بریم، لولو.

بعد از تموم شدن حرفش، سهون بازوی لوهان رو گرفت و دوست پسرش رو از اونجا بیرون برد.


***


محکم دست کیونگسو رو چسبیده بود و ازش جدا نمیشد، باور نمیکرد شیوون میخواست باهاش چیکار کنه. اگه لوهان یه ذره دیر تر اومده بود، کی میدونست چه اتفاقی براش میوفتاد؟
هنوز بدنش داشت از ترس میلرزید.
بعد از یه جایی دیگه درد مشتایی که خورده بود رو حس نمیکرد و حتی نمیتونست ذهنشو جمع کنه تا دنبال راه فرار باشه، ترس تمام وجودشو پر کرده بود و الان فقط یه نفرو میخواست...
چانیول.

-- میرسونیمت خونه.

کیونگسو اولین بار بود که داشت دوستش رو اینطور میدید، بدن بکهیون میلرزید و هیچ کاری از دستشون بر نمیومد.

+ هیون!


***


سریع ماشین رو جلوی ساختمون پارک کرد و نگاهش به جایی که ییشینگ اشاره کرده بود، کشیده شد.

-- اون ماشین جونگینه.

+ پس حدسم درست بود، اومدن اینجا.

پیاده شد و با اطمینان از اینکه هیونگش هم داره پشت سرش میاد، به سمت ساختمون حرکت کرد اما قبل از اینکه وارد بشه، جونگین و کیونگسو رو دید که یه نفرو بغل کرده بودن...
کسی که نفساش به زندگی چانیول وصل بود!
یه لحظه نفس بند اومد و ضربان قلبش کند شد.

+ هیون!

هر سه از جا پریدن و به سمت مرد بزرگتر برگشتن. چشمای بکهیون با دیدن مَردش که داشت به سمتش میدوید پر شد و در کسری از ثانیه اشکاش صورتش رو خیس کردن.
همین که چانیول متوجه صورت مشت خورده و زخمی هیونش شد، قلبش از کار افتاد.
شونه های ظریفشو چسبید و به سمت خودش کشید.

+ چه بلایی سرت اومده؟

هق هق بکهیون داشت نابودش میکرد.

+ شیوون کتکت زده؟ آره؟

اما پسر توی دستاش هیچ حرفی نمیزد، محکم شونه هاشو تکون داد تا به حرف میاد.

+ جوابمو بده! کی اینکارو باهات کرده؟

صدای فریادش همه رو ترسوند. لوهان و سهون سریع خودشونو رسوندن تا بلکه با یه روشی بتونن چانیول رو آروم کنن

= چانیول؟

+ لوهان، کی این بلا رو سر بکهیون آورده؟ شیوون؟

= آ..آره...

دستای چانیول به طرز ترسناکی مشت شدن.

+ حرومزاده! میکشمش!

با فریاد بلندی هیون رو هل داد و به سمت در آسانسور رفت. پسر کوچیکتر که ری اکشن عصبی نامزدش رو دید، ترسیده دوید و همینطور که هق هق میکرد از پشت بغلش کرد.

_ نه خواهش میکنم.

+ بذار برم! دارم جدی باهات حرف میزنم، بکهیون... بذار برم بکشمش.

خشم بیشتر از قبل وجودشو گرفت و سعی کرد دستای بکیهونو از دور کمرش باز کنه.

_ نه، خواهش میکنم... من میخوام برم خونه، بیا بریم.

ییشینگ هم سریع جلو اومد تا اجازه نده چانیول برای خودش دردسر درست کنه.

-- چانیول، بریم خونه.

از اینکه نمیذاشتن بره بالا و حساب شیوون رو کف دستش بذاره، عصبانیتش تبدیل به قطره های اشکی شد که صورتشو خیس میکردن.

+ میخوام بکشمش...

_ یول، التماست میکنم. بیا بریم خونه.

چرخید و با گرفتن کمر بک از زمین بلندش کرد و بدون توجه به نگاه خیره دیگران، تا ماشین بردش. عشقش رو روی صندلی جلوی نشوند و بعد از بستن کمربند، خودشم سوار شد. اصلا مهم نبود که بقیه دوستاش توی اون ساختمون خراب شده موندن، فقط میخواست هیونشو از اونجا دور کنه.

// چه سوپرایز رمانتیکی بود.

با جمله سهون، سکوت سنگین بینشون شکسته شد و ییشینگ به سمتشون برگشت تا بدونه برای چی اونجان.

-- چه اتفاقی افتاده؟ چرا همتون اینجایید؟

** بک میخواست به چانیول آجوشی کمک کنه.

لوهان هم حرف کیونگسو رو تایید کرد.

= ما هم اومدیم تا همراهش باشیم.

-- پس چرا بکهیون اون شکلی بود؟ شیوون زدتش؟

** خودمونم دقیق نمیدونیم چیشده اما وقتی رسیدیم، بنظر میرسید شیوون میخواست بهش تجاوز کنه.

-- چی؟!

= درست میگه.

** خوشبختانه آقای شیو زود رسید و شیوون رو زد.

-- این اصلا الان مهم نیست. اگه یول درباره ش بفهمه، همه چیزو به آتیش میکشه.

همگی داشتن به کار اشتباهشون فکر میکردن که ماشین دیگه ای روبه روی ساختمون ایستاد و جونمیون ازش پیاده شد.

# جونگین؟ تو اینجا چیکار میکنی؟ مگه قرار نبود مدرسه باشی؟

لبخند ترسیده و مصنوعی روی لب پسر شکلاتی نشست.

// فقط... فقط اومدم بکهیون رو همراهی کنم.

# خب پس خودش کجاست؟ چانیول چی؟

= همین الان رفتن.

# مگه چیشده؟

= خب، بکـ...

-- جونمیون!

ییشینگ میون حرف لوهان پرید و اجازه نداد حرفشو کامل کنه.

-- میتونم وقتتو بگیرم؟

جونمیون متعجب از جدی بودن مرد روبه روش، انگشت اشاره ش رو به سمت خودش گرفت.

# با منی؟

-- آره، بیا بریم قهوه بخوریم.

Rude "persian ver" [Complete]Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ