Last Part: ♪EPILOGUE♪

314 54 15
                                    

از گیت ورودی بیرون اومد و با لبخند شیرینی، به دور و اطرافش نگاه کرد. خوشحال بود بعد از دوماه دوباره تونسته به سئول برگرده و توی هوای اون شهر شلوغ نفس بکشه.
به جمعتی که روبه روی گیت ایستاده بودن خیره شد تا چهره آشنایی رو ببینه، همینکه نگاهش به چشمای درشت کسی که داشت براش دست تکون میداد و فرد پشت سرش افتاد، خنده ریزی کرد و به سمتشون قدم برداشت.

= جونگین، کیونگسو!

پسر شکلاتی جلو اومد و محکم بغلش کرد.

-- ییشینگ هیونگ، حالت چطوره؟

= خوبم، تو چطوری؟

-- حال منم خوبه.

ازش جدا شد، به طرف کیونگسو چرخید و اونو هم به آغوش کشید. جونگین سریع چمدونشو گرفت و باهم به سمت ماشین راه افتادن و سوار شدن.

= الان قراره مستقیم بریم بوسان؟

-- بله.

** بکهیون و چانیول آجوشی و مادربزرگ از دیروز اونجان.

-- درسته، همه منتظر ما هستن.

= ممنونم که اومدید به استقبالم.

-- خواهش میکنم، هیونگ. خیلی خوشحالیم برگشتی.

= جشن خیلی بزرگی میخوان بگیرن؟ مطمئنم بزرگترین عروسی سال میشه.

-- معلومه!

** مادربزرگ تمام ساحل هونده رو برای جشن اجاره کرده.

= خدای من! به هرحال عروسیه تنها پسر و نوه اشه، معلومه که دوست داره خیلی بزرگ و باشکوه برگزارش کنه. مگه نه؟

** درسته.

با لبخند، به سمت پنجره چرخید تا منظره سئول رو بعد از چند ماه ببینه.

-- هیونگ، اگه خسته ای بخواب.

= نه، خوبم. میخوام منظره زیبای سئول رو ببینم. با اینکه دو ماه گذشته اما حسش اینطوریه که... انگار اینجا رو سال های زیادیه ندیدم.

-- باشه، هرطور راحتی.

در طول مسیر، یا چشمش به زوج روبه روش بود یا به بیرون از پنجره خیره میشد. حس خوبی از دیدن اون دوتا نوجوون شاد و سرزنده میگرفت و جونمیون رو به یادش میورد.
دوست داشت بدونه دوست پسر سابقش توی اون دوماه چیکارا میکرده؟ حالش خوبه؟ آدم جدیدی رو توی زندگیش دیده؟ یا هنوز وضعیتش مثل زمانیه که کره رو ترک نکرده بود؟

نمیخواست بخوابه اما وقتی چشماشو بست تا یکم استراحت کنه، خاطرات خودش و جونمیون جلوش چشماش اومدن و با لبخندی که روی صورتش نقش بسته بود، به خواب عمیقی فرو رفت.

***

_ آجوشی!

به سمت ییشینگی که داشت همراه چانیول میومد، دوید و خودشو توی بغلش پرت کرد.
مردبزرگتر سریع دستاشو دورش پیچید، اجازه داد بکهیون مثل کوالا بهش بچسبه و پاهاشو دور کمرش حلقه کنه. چانیول وقتی دید هیونش با کیوتی داره به سمت ییشینگ میدوه لبخند جذابی زد اما وقتی نامزدش به روش عاشقانه خودشون توی بغل هیونگش پرید، اخماش توهم رفت.

Rude "persian ver" [Complete]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora