part 55 ✨❤️‍🔥

62 9 2
                                    

برگشت به زندان با اون چیزی که توی تصوراتش گنجانده بود اینبار زیادی فرق داشت.بوی عجیبی به مشامش میرسید و یک سرگمی و لذت رو اطرافش حس میکرد.قرار بود تجربه های جدید و هیجان انگیز زیادی داشته باشن.از هورنی بودن دوست پسر جدیدش با خبر بود و میدونست قرار نیست به این راحتی بتونه راضیش کنه.اون لعنتی زیر آدمای زیادی خوابیده بود و کای نمیتونست خودشو یک نوب تازه وارد نشون بده.
اون زندان دیگه به چشم قبل به دیدش نمیومد.باید این حسو بیشتر تقویت میکرد تا زمانی که بتونه تمامی خاطرات بد رو از داخل مغز حرومیش پاک کنه.قابلیت اینو داشت توی تک به تک سلول ها بره و داد بزنه اون کوتوله ی سکسی از این به بعد متعلق به خودشه.اصلا درست بود!؟اینکه با همچین آدمی روی هم ریخته!؟

دی او:میدونی چه چیز مسخره ای به ذهنم رسید؟دنس توی زندان!...خنده داره نیست؟
کای:میخوای اخراج بشی؟روش های جالب تری برای بیرون افتادنت هست...بخوایم کلشو در نظر بگیریم...لاس زدنت با من جلوی...
دی او:برو توی سلولت احمق.
با نزدیک شدن پسر در حالی که تلاش میکرد لبخند روی صورتشو جمع کنه بهش گفت و به بدنش فشار آورد تا به سمت جلو هدایتش کنه.
کای:اوه اوه!دی او شی!اونا شک نمیکنن...بارها دیدنت.نه؟این الان برای من خوبه یا بد؟
دی او:دهنتو ببیند یا
کای:یا چی!؟
با ضربه ای که توی سرش خورد برای چند ثانیه گیج زد و بعد خندید.اون زیادی توی استایلش بود.همونطور که میخواست.وحشی و سکسی.
دی او:مجبورم نکن انفرادی بفرستمت.
کای:نبینم پیش کس دیگه ای بری...مراقب خودت باش.
دی او:حرومی برو تا هرچی توی دهنمه نثارت نکردم.

پاشو پشت باسنش گذاشت و با هل دادن پرتش کرد.دلش یک بوسه ی خیس و وحشیانه وسط اون اتاق خاکستری میخواست اما فاک.نباید رئیسش به این زودی میفهمید نزدیکی بهش تا حدودی عمیق شده.میتونست دردسرساز باشه.ازش دور شد.باید کارهای عقب موندشو سروسامون میداد تا خیلی زود گریبانگیرش نشده.
سامسونت کاریش پر از برگه های قر و قاطی بود که باید سرش وقت میذاشت و برسیشون میکرد.‎میتینگ های لعنتی زیادی باقی مونده
‎ که برای سوال هایی که قراره ازش بپرسن هنوز جوابی پیدا نکرده بود. بعد از چند ساعت پیاپی کار کردن گردن درد بهش فشار آورد.نفس خسته ای گرفت و به پشت موهای بلند شدش چنگ انداخت.برای برداشت قدم های حساب شده زیادی دیر بود.باید بلافاصله دست روی یک هدف میذاشت و حرکت میکرد.جا خشک کردن روی صندلیش کاری رو جلو نمیبرد
رئیس پلیس:کیونگ سو؟
صدای مافوقش وقتی هنوز حتی توی چارچوب در ظاهر نشده بود باعث شد شوکه به سرعت وسایلشو رها کنه و بایسته.توقع اونو توی این ساعت نداشت.با دیدنش سلام نظامی داد و چند ثانیه صبر کرد.برانداز شدنش حس خوبی بهش القا نمیکرد.
رئیس پلیس:همه چی خوب پیش میره؟
دی او:تا حدودی بله قربان.
رئیس پلیس:کیم جونگیین!؟
دی او:در حال انجام وظیفم.
رئیس پلیس:داری لفتش میدی.قبلا سریع تر بودی!منتظرم.تا الان چی دستگیرت شد؟گزارشتو تحویل ندادی.

 ** ONE SIDED LOVE **Where stories live. Discover now