part 47

44 9 2
                                    

توقع نداشت در قفل باشه و تنش محکم بهش خورد.اخم غلیظی کرد و بهش کوبید.محکم تر و داد زد.
سهون:بازش کن.
صدایی ازش نشنید.لگد محکمی به در روونه کرد و عربده کشید.
سهون:بهت میگم درو باز کن.باید برات توضیح بدم.
لوهان:برو به جهنمممم.
سهون:قسم میخورم درو میشکنم.بازش کن!
لوهان:حتی به بکهیونم رحم نکردی!؟

دستگیره ی در با لگد سهون شکست و لحظه ی بعد پسر داخل اتاق بود و به چهره ی وحشت زدش نگاه میکرد.احتمالا حالا یک روانی هم در نظرش میگرفت.حرفشو خورد و با ترس قدمی به عقب برداشت.بهش چشم دوخت.نمیدونست چطور میخواد توضیح بده که داشته چیکار میکرده.از اول تا آخرشو اونجا بود.دید و شنید!
صورت سفیدش از فشاری که بهش وارد شد به سرخی زد.پهلوش تیر تیزی میکشید و داشت طاقتشو ازش میگرفت.
لوهان:میخوام برم.
سهون:کجا بری؟
لوهان:هر جایی غیر از اینجا.
سهون:فقط بهم یک فرصت بده تا برات توضیح بدم.آره آره من یکبار بوسیدمش من بهش نزدیک بودم.اما اینا برای گذشتس.
لوهان:اون برای گذشته بود الان چی!؟دستو ‌گذاشتی روی لباش نبوسیش!؟لعنت بهت چقدر میتونی حرومزاده باشی که با احساسات یک نفر بازی کنی؟اصلا چرا اینجا ایستادی و داری اینارو برام توضیح میدی؟به من چه؟
سهون:لو...به حرفم گوش کن.بذار تمام بشن.
لوهان:خودم شاهد همه چی بودم.
سهون:اول رابطه انقدر اشتباه جلو نرو.
خواست جمله ی بعدی توی ذهنشو فریاد بکشه که با هضم حرفش چند ثانیه مکث کرد و اخم غلیظی به چهرش داد.ناباور از بین دندوناش غرید.
لوهان:شوخیت گرفته دیگه؟
سهون:بیا درست شروعش کنیم.
نگاه ناباور کوتاهی به اطرافش انداخت.هیستریک خندید و با کف دست به سینش ضربه زد.
لوهان:برو رد کارت.
سهون:همینو نمیخواستی؟
لوهان:من کای نیستم...من آدمی نیستم که بخوای از روی دلسوزی باهاش باشی.روانپریشی؟...من مثل اون افسرده نیستم مازوخیسمی نیستم که بخوام به خودم آسیب بزنم و بخاطر اینکه ردم کردی و تورو توی اون وضعیت با بکهیون دیدم زانوی غم بغل بگیرم و به فکر خودکشی باشم!نمیدونم چقدر بلا سرش آوردی که به این حال افتاده بود اما منِ لعنتی واقعا با اون فرق دارم.
سهون:تو از کجا میدونی که...من برای چی با کای بودم؟
لوهان:این الان مهمه؟...میخوای به همین راحتی بازیتو با من شروع کنی بعد که سیر شدی بگی اوه ببخشید من دیگه واقعا نمیتونم ادامه بدم.ببخشید!؟...سهون من یک آدمم!...منطقم قبول نمیکنه بخوام بعد از دیدن همه ی این حرفا و اتفاقات بتونم بهت اعتماد کنم.تو رسما الان داشتی با بکهیون لاس میزدی اونوقت الان توی اتاقی و میگی رابطمون!؟من حتی دیگه باور ندارم حرفی رو که میگی...نمیدونم چرا همه عاشقم میشن!چرا!؟براشون استخوان پرت میکنی و اوه سهون سگا عاشق استخوانن!و تا ابد بهت بخاطر اینکه بهشون غذا دادی دوست دارن و بهت وفادار میمونن!

چشماشو یک دور توی کاسه چرخاند و اینبار با قدم های محکم سمت در رفت.بهش تنه ای زد و رد شد.شرایط کوفتی داشت باعث میشد هر لحظه مغزش داغ تر کنه.دیدن اونا توی وضعیت اسفناکی اصلا نمیتونست کمکی به دل بی قرارش کنه. نفس های کوتاه و پرصدا سهونو شنید و لحظه ی بعد بازوش گرفته و محکم کشیده شد.در نصفه باز و لحظه ی بعد بهش کوبیده و بسته شد.صورتش از درد جمع شد.دست آزاد پسر دور گردنش چفت و توی فاصله ی کمی از صورتش نفس کشید.با لحن اخطار دهنده ای دهن باز کرد.
سهون:چطوری ثابتش کنم؟
لوهان:فاک چه مرگته دستتو بکش.
سهون:چون اول نسبت بهت گارد گرفتم الان انقدر بداخلاقی؟من فقط نمیتونستم بفهممت که چرا داری اینکارارو میکنی!خودتو جای من بذار!...اول اومدی گفتی از سلینا خوشت میاد!بعد توپیدی به من کمتر از بیستو چهارساعت بعد گفتی میخوای به کای فکر کنی!بعدش توی اتاق گفتی یکی دیگه رو دوست داری!الانم به من میگی!...لوهان من چه فکری میتونم دربارت بکنم؟
لوهان:من از سلینا خوشم میومد ولی گذاشتمش کنار...جریان‌کای خیلی فرق داره من حتی دو سه روزم درست و درمون بهش فکر نکردم.اونی که توی اتاق دربارش حرف میزدم خود فاکیت بودی ولی منِ لعنتی جرعت نداشتم بهت بگم چون میدونستم همچین ریکشنی قراره بهم نشون بدی...خودت بودی جای من میگفتی؟
سهون:از دهن سلینا شنیدم قبولش ندارم خودت بهم بگو.

 ** ONE SIDED LOVE **Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ