PART 11

220 27 1
                                    

فلش بک

دقیقا سه روز از اون شب میگذشت.سه روز از اعتراف به اینکه از همسرش متنفر نیست بلکه احساسی هم بهش داره.به خواسته ی خودش هیچ بوسه ای رد و بدل نشد.بخاطر حرفش،کریس دیگه بغلش نمیکرد و رفتارش نسبت به روز های دیگه خیلی سرد تر شده بود.دیگه نه باهاش دعوا میکرد نه سربه سرش میذاشت.
از این موقعیت به وجود اومده به شدت ناراضی بود ولی نمیتونست چیزی بگه چون خودش این درخواستو کرده بود.

سوهو:امشب میخوام برم خونه...پیش مامان و بابام.
کریس:باشه.
دوباره جملات کوتاه که زیادی روی مخش بودن.لباشو روی هم فشرد.
سوهوکاری باهام نداری؟
کریس:نه.
سوهو:میخوای بری سر کار؟
کریس:اره.
سوهو:بکهیون چی؟آقای بیون کجاست؟
کریس:پیش بکهیون خدمتکاره.آقای بیون هم سر کار خودشه بیکار نیست.
سرشو معذب تکون داد.رفتار سرد کریس حسابی اذیتش میکرد.
سوهو:بکهیون و لوهان دیروز با دی او رفتن بیرون...چون نتونستم باهاشون برم ی نفرو همراهشون فرستادم ازشون محافظت کنه.
کریس:میدونم.
دندوناشو روی هم فشرد.حتی ازش نپرسید چرا دیروز نرفته.
سوهو:الان میرم شرکت...کاری نداری؟
کریس:به سلامت.
گفت و با لیوان آبی که توی دستش بود از اونجا دور شد.سوهو نفسشو همراه با خنده ی ناباورانه ای فوت کرد.
سوهو:عجب آدمیه...اون شب فقط بهش گفتم بوسم نکن.نگفتم باهام سرد رفتار کن!

حسابی غر زد.لباساشو پوشید.باید چیزی براش میخرید.امشب تولدش بود ولی نمیدونست با رفتار سردش چه شبی در انتظارشه.
با تاکسی به پاساژ رفت.از اینکه قیافشو تغییر داده و کسی نمیشناختش حسابی خوش حال بود.حالا بدون اینکه اذییت بشه میتونست براش کادو بخره.قسمت زیادی از اون مرکز خریدو گشت.نمیدونست چی میتونه اونو خوش حال کنه.ی لباس؟ی دستبند ست؟
موبایلشو در اورد و خواست توی نت دنبال وسیله های ست بگرده که ی لحظه ذهنش جرقه زد.با سرعت به سمت مبایل فروشی بزرگ اون پاساژ  رفت.
با غرور به هدیه ای که گرفته بود نگاه کرد.توی جعبه گذاشتش و دورشو کادو پیجی کرد.
با ورود به خونه ی پدریش مثل همیشه ازش استقبال گرم شد.مادرش خیلی خوش حال شده بود و پدرش با غرور از افتخارات دو پسراش برای جنی میگفت و یادآوری زیبایی برای خودش و همسرش به وجود میاورد.

وقتی به خونه برگشت همه منتظر بودن.برق ها روشن بود و نشون میداد دیر رسیده.
بکهیون سمتش اومد:اومدی س...سوهو؟...دیر کردی م..مگه نگفتم زود ب...بیا؟
سوهو:اوه...معذرت میخوام.
خجالت زده وارد شد.لبخند بزرگی روی لب های کریس بود ولی عذاب آور این بود که به سوهو حتی نیم نگاهی هم ننداخت.اون خونه ی مادر پدرش،با کمک جنی و جونمین حسابی به خودش رسیده بود و از اینکه حتی نگاه گذرایی نصیبش نشده،حسابی ناراحت بود.
بعد از سلام دادن به مادر و پدر کریس و آقای بیون سمت همسرش که روی مبل نشسته بود و به میز خیره بود،رفت.با رسیدنش،کریس بالاخره بلند شد و بهش نگاه کرد.
سوهو:تولدت مبارک عزیزم.
کریس:ممنون.
لبخند ناخواسته روی لب هاش اومد.درسته...شاید کریس برای بودن آقای وو اینکارو کرده بود ولی مهم این بود که اون صدای خشکو نشنیده.بدون اینکه دست خودش باشه محکم بغلش کرد.حتی خودشم از کارش متعجب شد.دستای کریس دورش حلقه شد و سرش کنار گردنش فرو رفت.
کریس:نمیخوام زیاد نزدکیم باشی.
آروم کنار گوشش زمزمه کرد.پسر کوچیک تر آب دهنشو قورت داد.تلاششو کرد تا بغض نکنه و ناموفق شد.
ازش جدا شد.لبشو زبون زد و به زور باهاش چشم تو چشم شد.
سوهو:متاسفم...انقدر خوش حالم اشکم در اومده.
کریس دستشو کنار چشمش کشید:گریه نکن آرایشت پاک میشه.
فهمیده آرایش کرده؟پس باید هم میفهمید خیلی براش زحمت کشیده!
دستشو زیر چشمش کشید.بغضشو فرو برد و لبخند مصنوعی زد.

 ** ONE SIDED LOVE **Where stories live. Discover now