part 44

44 10 6
                                    

کریس:اینجا رو دوست دارم.
سوهو:چون خاطره داری؟
کریس:چون خاطره داریم.
لبخند ریزی روی صورتش نقش بست.حق با اون بود.روی صندلی همیشگی نشست.اون نیمکت قدیمی حتی هنوز به همون رنگ قدیمی بود.نفس عمیقی گرفت.

سوهو:کریس...بابت چند ساعت پیش...معذرت میخوام.مثل همیشه.
مرد قد بلند درحالی که به زور لبخند میزد کنارش نشست.دستشو روی پاهایی که بخاطر تمرین زیاد درد میکرد کشید و جوابشو داد.
کریس:عادی نشده ولی دارم سعی میکنم باهاش کنار بیام.موجی شدن هردومون باید قابل تحمل بشه.

سوهو:همیشه کار درستو تو میکنی...بهترین راه همینه که همون دقیقه از هم دوری کنیم.
کریس:درسته...طاقت منم داره تموم میشه...نه اینکه نظرم نسبت بهت عوض بشه.فقط کلافه و عصبی تر میشم،نمیخوام احترامی که بینمون هست از بین بره.
سوهو:بیا..حالا که اومدیم اینجا بهش فکر نکنیم.
کریس:اوکی...فکر خوبیه.
سوهو:یادته اولین بار اومدیم اینجا؟
کریس:پارک یونسال...من اینجا اذییت کردم.البته برای اینکه یکی داشت یواشکی ازمون عکس میگرفت و من میخواستم اوایل خوب توی دید عموم باشیم.
سوهو:دوباره اذییتم کن.
چند ثانیه مکث کرد و اینبار واقعا خندید.
کریس:چرا؟
سوهو:چون دوباره یکی داره ازمون عکس میگیره..."میخوام عکسامو خوب بشن. "...."بی صبرانه منتظرم اون عکسارو ببینم. "
کریس:الان جدی؟...داره عکس میگیره؟
سوهو:بیا طبیعی باشیم هوم؟
کریس:آها..عکسای قشنگمون!
سمتش خم شد و با قرار دادن چند ثانیه ای لباشون روی هم یک حس عجیبو به هردوشون انتقال داد.خیلی وقت بود انقدر آروم کنار هم نبودن!کریس تقریبا همچین چیزیو دور از انتظار و توی رویاهاش تصور میکرد.
ازش فاصله گرفت.نرمی لباشو بیشتر میخواست اما نمیتونست داشته باشه.

کریس:چقدر اون روزا خوش میگذشت...اون چهره ی بچگانت که با هرکارم تعجب میکرد!
سوهو:از همون اول کرم میریختی.دست انداختنم انقدر برات فان بود؟حالا که زورت بهم نمیرسه بهت خوش نمیگذره؟
کریس:زورم بهت میرسه ولی تو بداخلاقی.
در حالی که میخندید گفت و دستاشو براش باز کرد.حالا که لیدرش روی مود خوبی بود میتونست ازش کمی آرامش بگیره.قلبش حالا با دلتنگی میزد و میخواست کمی ازش حس خوب دریافت کنه.با جا گرفت بدن کوچیکش توی آغوشش پلکاشو روی هم گذاشت و سرشو کنار موهاش قرار داد.نفس عمیقی ازش گرفت.احتمالا چند ساعت بعد مشتاق دیدار دوباره ی این روی همسرش میشد پس میخواست به موسیقی ملایم و بی کلام نفس هاش گوش بده.

کریس:این ساعت هارو دوست دارم.
سوهو:باید اینارو یادت بمونه.
کریس:بخوام هم نمیتونم فراموشت کنم.
زمزمه لطیفی که کنار گوشش شنید برای چند ثانیه ساکتش کرد.اون درست میگفت.مثل همه ی روز های خوب گذشته امروز هم توی ذهنشون ثبت میشد.از کجا معلوم؟شاید بخاطر این تصمیم جدید برای همیشه میتونستن با خوشی در کنار هم زندگی کنن،این امکان داشت؟سرشو چرخوند تا صورتشو ببینه.
سوهو:به چی فکر میکنی؟
کریس:به تو.
سوهو:من!؟...من که اینجا پیشتم!
کریس:به روزایی که قراره کنارم نباشی.
ابروهای بالا رفتش سر جاشون برگشتن.نمیدونست الان میتونه به اون موضوع اشاره کنه یا نه.هرچی که بود حرفش ته دلشو لرزوند.نمیتونست به روزی بدون اون فکر کنه.
کریس:کاشکی مال من بودی.
سوهو:کریس...من مال توام.
کریس:از نوع زوری؟
نفس خسته ای کشید و همونطور که فشار بازوهاشو کمتر میکرد ادامه داد.
کریس:روزی میرسه که جای خالیمو حس میکنی سوهو...اون موقع به یاد این روزا میخندی.شایدم بغضت بگیره و بگی ای کاش ولت نمیکردم.

 ** ONE SIDED LOVE **Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang