فلش بک
وارد خونش شد.برای اولین بار اومده بود.خونه ی تقریبا شیکی بود.
کریس جلو تر ازش بود.با شک و تردید جلو تر رفت.مبلای راحتی قهوه ای و کرم فضای خونه رو صمیمی تر میکردن.کریس رفت جلو و روی یکی از اونا پخش شد.
کریس:اااوووففف...خسته شدم.
معذب جلوتر قدم برداشت و بعد ایستاد.کریس که متوجه معذب بودنش شد همونطور که نشسته بود گفت.
کریس:حوله تمیز داخل رختکن هست...لباسای منم هست.برو دوش بگیر و بعد بخواب.
جونمیون:کجا باید برم؟
کریس به در اتاقی اشاره کرد:اونجا.جونمیون سری تکون داد و به سمت اتاق رفت.اتاق بزرگی بود.تخت دونفره ی بزرگی که وسط اتاق بود و اینه ی قدی که گوشه ی دیوار بود و پنجره ی نسبتا بزرگی که روی دیوار منظره ی دل انگیزی رو به نمایش میزاشت.
با پیدا کردن حموم سمتش رفت و داخل شد.همونطور که کریس گفته بود،حوله جدید آویزون بود.از رختکن وارد حموم شد و به اینه ی بزرگ اونجا نگاه کرد.
جونمیون:اوپس...لباسمو در نیاوردم.لباساشو در اورد.زیر شیر آب ایستاد و بازش کرد.اب گرم روی بدنش ریخت و باعث میشد حس کنه تمام خستگی هاش داره میره.
از حموم بیرون اومد.بخاطر آب های روی بدنش و دمای جدید سردش شد.
حالا فکرش در گیر شد..لباس؟
"لباسای منم هست "ابرویی بالا انداخت.باید لباسای اونو میپوشید؟میخواست سمت لباسای خودش بره که متوجه شد نیستن.چشماش از حالت عادیش به شکل دیگه ای در اومدن....حالا که بیشتر دقت میکرد لباسای کریس روی تک صندلیه اونجا بود.یعنی کریس اومده بود داخل،صدای شیر ابو شنیدو...اصلا به ذهنش خطور نکرد که اونو اذیت کنه؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خودشو دوباره روی کاناپه ولو کرد.همش سعی میکرد صدای شیر ابو از ذهنش بیرون کنه.نمیدونست چرا حس میکرد الانه که به سمت حموم بره.این دیگه چی بود؟جونمیون ی دختر نبود!
سریع لباساشو عوض کرد و از اتاقی که واردش شده بود بیرون زد.نمیخواست کنار اون باشه.ازش بدش نمیومد ولی خوششم نمیومد..فقط این وسط گیج شده بود که چرا میخواست بره اون تو ولی خودشو با این دلیل که اون ی مرده و این چیزا طبیعیه قانع کرد.روی مبل راحتی دراز کشید و فکرش سمت اون رفت.یعنی ادمی بود که خودش بره لباسای اونو بپوشه؟لباسای اونم که برداشته بود و انداخته بود توی ماشین تا بشورتش.
خواست بلند شه تا بره قبل از اینکه اون پسر از حمام بیرون بیاد براش ی دست لباس بزاره که در اتاقش باز شد و اون بیرون اومد.سریع چشماشو بست و خودشو به خواب زد.جونمیون اروم درو بست و سمت کریس رفت.کریس جوری که اون نفهمه لای چشاشو باز و بهش نگاه کرد.
با حوله اومده بود بالای سرش و انگار ی چیزی میخواست بهش بگه.منتظر شد تا حرف بزنه و مثلا اونو ازخواب بیدار کنه که متوجه شد از کنارش رفت.سرشو بالا برد تا بهتر ببینه.اون داشت سمت در اتاق میرفت.چند دقیقه بعد از اتاق بیرون اومد.باورش نمیشد که کریس اومده بیرون بخوابه تا اون فکر بد نکنه.خواست برای تشکرش ی کاری کرده باشه.رفته بود توی اتاق و ی ملحفه اورد.آروم اونو روش انداخت.اول میخواست بهش بگه که بهش لباس بده اما وقتی دید خوابیده بی خیالش شد.
ملحفه رو که روش کشید.قصد دور شدن ازشون کرد که دستش کشیده شد.پایین مبل روی زانوهاش افتاد.دستشو گذاشت لبه ی مبل راحتی تا نیوفته...حالا که سرشو اورد بالا میتونست فاصله ی کم صورتاشونو ببینه.با چشمای در اومده به فضای کم بینشون خیره شد.
![](https://img.wattpad.com/cover/219198748-288-k888728.jpg)
KAMU SEDANG MEMBACA
** ONE SIDED LOVE **
Fiksi Penggemarسرنوشت بیون بکهیون با عشقی اشتباه رقم خورده . عشقی به سهون که برای رسیدن بهش از بهترین دوستش یعنی پارک چانیول با دونستن علاقمند بودن بهش ، استفاده میکنه . آیا بکهیون میتونه زوج تازه به وجود اومده ی لوهان و سهون رو از هم بپاشونه و مهرشو به دل اون بن...