دست برد تا لیوان آب رو برداره اما همون لحظه لوهان دقیقا فکرش مثل خودش عمل کرد و همین باعث لمس کوتاهی از دستاشون بود.سهون معذب با سرعت عقب کشید و نگاهشو جایی غیر ازش داد.
پسر کوچیک تر لیوانو برداشت.سرشو سمت دختر که هیستریک میلرزید چرخوند و کمی سمتش خم شد.دیدن چشمای ریزی که معنی گریه ی بی وقفه میداد کمی متعجب و بهش دلهره میداد.اونا توی کمپ با هم بودن و به نظر نمیرسید اون زن ضعیفی باشه.آبو سمتش گرفت.
لوهان:خب؟
یورا:بهم زنگ زد.گفت نرم خونه.گفت چند تا آدم وقتی اونجا بودیم گرفتن و بردنش.اونا منتظر من بودن.
سهون: شیومین کجاست؟
یورا:نمیدونم نمیدونم چه بلایی سرش آوردن...حتی...حتی ممکنه کشته باشنش.
لوهان:انقدر جو دادن نیازی نیست!
یورا:از اون حرومزااااده هر کاری برمیاد.
صدای بالا رفته ی زن شوکش کرد و دستشو روی صورتش گذاشت.مبهوت پلکاشو روی هم گذاشت و اون صحنه براش تداعی شد."آقای پارک:یک...دو...سه.
چانیول:س...سه...سهون!"لوهان:نه...نه نه فاک!
سهون:چی شده؟
لوهان:اونا...!
خون پاشیده شده ی سهون روی زمین پشت پرده ی چشماش نقش بست و لحظه ی بعد شاهد چیز دیگه ای بود.تن بی جون و خونی خانوم بیون وسط اتاقی که بکهیون توش نشسته بود!
لوهان:اون اتفاق...مادر بک...کار اوناست درسته؟
نگاه ثابت شده س سهون روش اصلا باب میلش نبود. حس میکرد باهاش روراست نیست.کف دست عرق کردشو به لباسش مالید و اینبار با صدای رساتری توضیح داد.
لوهان:کسی که تورو تیر زد...پدر چانیول...اون کسیه که مادر بکو کشته.اون دنبال بکهیونه.الانم شیومین هیونگ...اون قربانیه؟یورا راست میگه...شاید اونو کشته تا یک زنگ خطر بده چون اون دوست نزدیک چانیوله!
هنوز از شوک حرفایی که خودش زد بیرون نیومده بود و به زن نگاه میکرد و میخواست تاییدی بشنوه که با صدای پسر خشکش زد.
سهون:اون مادرشو نکشته.
لوهان:اگه این نیست پس چیه!؟
سهون:اون نبود.
چشمای گرد و سرخشو بینشون جا به جا کرد.اینبار معنی نگاه یورا رو نمیفهمید.اون زن با احتیاط تر شده بود و حرف نمیزد!
لوهان:تو...میدونی اون کیه!...تو میدونی کی مادر بکهیونو کشته...آره؟
سهون:نمیدونم.
لوهان:توی لعنتی میدونی که انقدر با صراحت گفتی کار اون نبودههه!با باز شدن در سرشون سمت بکهیونی که چشماشو میمالوند و به نظر توجهی به حرفاشون نمیکرد چرخید.شاید فکر میکرد دوباره مثل قبل دعوا افتادن و صداشون بالا رفته.اون حوصله ی شنیدنشونو نداشت.
نگاه ملتمس سهون باعث شد نخواد بحثو ادامه بده.اون مادرش بود و اگر حدسی که میگفت رو بلند تر بیان میکرد احتمال اینکه بکهیون یک حمله ی پنیک دیگه رو تجربه کنه کم نبود.
پلکاشو روی هم فشرد.همه چی داشت خیلی بد جلو میرفت.همه ی برنامه هاش شکست خورده بود و نمیدونست دیگه چه راهی میتونه پیدا کنه تا از زیر زبونش بکشه اون لعنتی اگه نمیخواست دهن باز کنه واقعا نمیکرد.اما فاک نمیتونست عقب بکشه باید میفهمید پشت این همه داستان دقیقا چی پنهان شده تا دقیقا ربط خودشو بهش بفهمه!
چند ساعت بعد وقتی متوجه شد سهون خودشو به حمام رسونده چند دقیقه روی مبل نشست و سرشو بین دستاش گرفت.نمیدونست چطور میتونه خودشو متقاعد کنه حالا که اون تو تنهاست میتونه بره و ازش بپرسه!
به گونش ضربه زد.این زیاده روی نبود؟اگر قبل از اون اتفاق داخل جنگل بود هیچ تعللی نمیکرد اما حالا میتونست یکم عجیب و غریب باشه.
سرشو تکون داد و موهای کشیدشو رها کرد.نمیدونست کی میتونه تنها گیرش بیاره و از طرفی شاید اصلا جوابی ازش نمیگرفت.با کمی شلوغ کاری میتونست راحت تر جلو بره.
اطرافو نگاه کرد.ایده ای نداشت بکهیون کجاست و چطوری میخواد یواشکی دور از دیدشون پیش سهون بره.خودشو به حمام رسوند و درو باز کرد و دید انداخت.سهون پشت بهش زیر دوش لخت ایستاده بود.بزاغ دهنشو محکم قورت داد.قلبش با نهایت سرعت میکوبید.توانایی نداشت جلوتر بره.تا اونجا اومد و حالا کم مونده بود پس بیوفته.
سهون:برو بیرون.
سرش بالا اومد و شوکه بهش زل زد.اون متوجه ی حضورش شده بود.نمیدونست چرا اما برخلاف حرفش داخل شد.درست پشت سرش ایستاد.
سهون:چرا؟
لوهان:بهم بگو...کیه؟اون کیه؟
سهون:برو بیرون لوهان...بعدا حرف میزنیم.
لوهان:چیه؟مگه قبلا با هم حموم نیومدیم؟با یک حرفم کل احساساتت از بین رفت؟من هنوز با خودم کنار نیومدم چرا تو اینطوری میکنی؟ازم دوری نکن.غلط کردم گفتم بیا تظاهر کنیم قهریم.میخوای بگی من واست مهم نیستم؟
پسر سمتش چرخید.چشمای سردی که زیر شیر آب بود رو بهش داد.منتظر بهش خیره بود تا مچ نگاهشو بگیره.نفسشو محکم بیرون داد.منتظر خطایی ازش بود تا سرش نعره بکشه.
سهون:داری لخت با یک مرد حرف میزنی.این میشه روش نزدیک و دوست شدن با مردا نه؟حمام کردن با یک دوست!
لوهان:فکر میکنی الان برام مهمه لختی؟
سهون:میخوای بگی از من خوشت میاد ولی با دیدن بدنم تحریک نمیشی!این قانون گی ها نیست لوهان شی!اصلا قانون هیچی نیست تو اگر این برات هیچ معنی نداشته باشه یک مریض جنسی هستی و باید درمان بشی چون دیک کوفتیت باید تکون بخوره!...اگر توی استخر بودیم قانع میشدم چون کاملا منطقیه اما من حتی لباس زیر تنم نیست.نمیخوای یک نگاهی بندازی؟
لوهان:فکر کردی میذارم از بحث اصلی که منو اینجا کشونده دور بشیم؟
سهون:همشون دروغ بود.میخواستی با حرفات به چی برسی؟حالم از خودم و خودت بهم میخوره.از اینکه حس کردم انقدر بهت نزدیکم که تونستی انقدر راحت گرایشمو مسخره کنی...مگه میشه منو لخت ببینی هیچ حسی نداشته باشی!؟
لوهان:فکر میکنی اگه بهش بیشتر فکر کنم نمیشم!؟
سهون:چطور جرعت میکنی ادامش بدی!؟
لوهان:بهت دروغ نگفتم اما میخوام حرفمو پس بگیرم.بیا فرض کنیم اصلا هیچی بهت نگفتم.بیا مثل قبل دوست باشیم.این دوستی ارزشش رو داشت.بست فرندم هوم؟
سهون:حرف زدن خیلی آسونه لوهان.کاری کردی که حتی الان خجالت میکشم بغلت کنم.یک بغل ساده!

ESTÁS LEYENDO
** ONE SIDED LOVE **
Fanfictionسرنوشت بیون بکهیون با عشقی اشتباه رقم خورده . عشقی به سهون که برای رسیدن بهش از بهترین دوستش یعنی پارک چانیول با دونستن علاقمند بودن بهش ، استفاده میکنه . آیا بکهیون میتونه زوج تازه به وجود اومده ی لوهان و سهون رو از هم بپاشونه و مهرشو به دل اون بن...