یورا:اونجا برای وصلش میتونه خوب باشه...فضای کافی داریم.
دکتر جوان حرفشو تایید کرد و به بقیه علامت داد.طناب کوچک به دو درخت وصل شد و یک تور فرضی والیبال در اخیتارشون گذاشت.با اختیار هرکسی دو طرف ایستاد.منتظر موندن.
کریس باند کوچیکی که به همراه داشتو روشن کرد.نیشخند کوچیکی گوشه ی لبش نشست و صدارو تا آخر زیاد کرد.صدای فریاد خوش حال و راضی پسرا به مذاقش خوش میومد.اونا آهنگاشو دوست داشتن.
چانیول:نمیخواین بازی کنید؟
سلینا:بچه دستشه.
چن:نه.
دی او:فاک نه.بازی شروع شد.زیاد هم طولانی نبود.کسل کننده هم نبود.همه تا حدودی میتونستن ماهر باشن.شاید تنها کسی کهاونجا کار زیادی انجام نمیداد، چانیولی بود که درست و درمون با وجود آتل دور گردنش نمیتونست بازی کنه.پشت ایستاده بود و گاهی با پاس های ساده جواب میداد و بچه هارو به جلو هلو و ادامه ی بازی هل میداد.میون حرف هاشون بکهیون میتونست بشنوه که کای از دوره ی راهنمایی خودش با چانیول حرف میزد.اینکه اون هیولا وقتی بچه بود تایم والیبال فقط زور به خرج میداد و اکثر توپ هاش اوت بودن اما فقط بخاطر قد و زورش ،مربی ها دنبالش بودن!خنده دار بود.شوخی های بامزه و منحرفی لوهان کمی بعد ادامه داشت.اون باز همموفق بود جو رو از حالت خشک و حوصله سر بر بیرون بکشه و کاری کنه به همشون خوش بگذره.
کمی اون ور تر مرد جوان در حالی که به بچش اجازه داده بود، ماشین های کوچیک رنگیشو روی زمین بکشه؛به پسرا نگاه میکرد.لبخند خیلی کوچیک و تلخی روی لباش داشت.دوری زیادی نسبت به اونا داشت.نه اینکه ازشون خوشش نیاد!اون فقط احساس تنهایی میکرد.
سرنوشت بقیه از قبل توسط یک نفر تعیین شده بود.قدرت دستکاری نداشت.میترسید.از اینکه بیشتر خرابکاری به بار بیاد وحشت داشت.درسته...کسی بود که به همه دسترسی داشت.
چن:جان...بابا میخواد کار بدی بکنه.
جان:کار بد؟
سر بچه با شنیدن کلمه ی کلیدی که مادرش همیشه برای منع کردنش استفاده میکرد،بالا اومد و بهش زل زد.چشمای پدرشو روی یکی از آدمای اونجا داشت اما نمیفهمید،نگاه سنگینش چرا روی بکهیون نشسته و حتی نمیتونست بغض توی گلوشو تشخیص بده،اون فقط یک بچه ی خردسال بود!
چن:ته بازی به تو ختم میشه.این کار به همشون آسیب میزنه...اگه رهاش کنی همه چی تمومه.
جان:بابا...بازی کنیم.
چن:جان...میدونی بابا فقط بخاطرتوعه که داره ادامه میده؟اگر بک روزی نبودم ازم دلخور نشو.من دارم تمام تلاشمو میکنم تا آدم خوبی باشم...اما انسان بودن روی زمین سخته.
دستشو روی صورت کوچیک بچه کشید و موهای بلندشو از روی چشماش کنار زد.
چن:من...بخاطر تو هرکاری میکنم.از همه چی گذشتم حتی اون.ازت میخوام قوی باشی و بزرگ بشی.امیدوارم زندگیت قاطی ما نشه.صدای موزیک بعدی توجهشو به اون پر جلب کرد.پسرا صدای سرخوش از خودشون بیرون میدادن.اون آهنگ،کامبک جدید بود.دی او:اینجا میتونه براتون بکگراند خوبی باشه...یالا زود باشید.
دو آیدل جوان کنار هم ایستادن.گوشی دست پلیس قد کوتاه آماده ی فیلم برداری بود.صداش تشویق کوچیک پسرا میومد.اونا منتظر یک دنس کوتاه بودن.یک اجرای کوچیک وسط جنگل در حالی که توپ والیبال توی کادر موبایل بود.
آهنگ بعدی نیش پسر برنزه رو باز کرد و با هیجان لب زد.
کای:دی او رقص این آهنگو بلده!
لوهان:واو هیونگ اینم میخوای کاور کنی؟کی رقصشو یاد گرفتی؟
دی او:ییاااا من مصدومم!
لوهان:این همه راه اومدی چیزی نشد با یکم قر دادن اتفاقی نمیوفته...فقط تظاهز به رقصیدن کن.
از روی زمین بلند شد.برای انجامش شک داشت.گوشه ی لبشو گزیید و کنارشون ایستاد.لوهان رو به روش متوقف شد.احتمالا میخواست پارتنر رقصش باشه.خندید و صاف ایستاد.پشتش کریس و سوهو بودن که رو به دوربین منتظر لیریک اصلی روی پاهاشون میپریدن.آهنگ the eve با ملودی خاص خودش توی جنگل طنین انداخته و صدای هیاهو رو بلند کرده بود.پسرا منتظرشون بودن.دنس کوتاهی اجرا شد.فیلمبرادری و قرار شد توی پیج شخصی سوهو آپلود بشه.دوست داشتنی بود.
چند دقیقه بعد دور هم نشستن.امروز برخلاف روز قبل سرگرم کننده تر به نظر میرسید.بحثی کشیده نشد و همه در کمال آرامش روزشونو سپری کردن.میتونست برای دفعه ی بعدی اونارو برای اومدن به جنگل ترغیب کنه.بازی کردن توب جنگل پلن خوبی بود که پیشنهادشو جز لوهان کس دیگه ای نمیداد.
دور هم جمع شدن.میوهای مختلف جلوی روشون بود و ازشون برمیداشتن.بافت نرم و مزه ی شیرین میوه ها،در حال که از لا به لای درخت ها باد خنکی میزد،حس خوبی بهشون میداد.
لوهان:اوه سهون!
مخاطب قرار دادنش با صدای بلند سر همه رو سمت پسر چرخوند.چی میتونست باعث بشه لوهان اینکارو کنه؟جز افکار منحرفانش نمیتونست چیز بهتری باشه.اون دقیقا همین بود.
لوهان:اون میوه ای که داری میخوری فقط یک موزه
سهون:میدونم!
لوهان:پس انقدر باهاش لاس نزن.فقط بخورش.
پسرا خندیدن و ناباور بهشون زل زدن.اون واقعا داشت اون حرفو میزد؟بی آبرو!کمی اونور تر دو تا جنس مخالف نشسته بود!
لوهان:راست میگم دیگه!...حداقل گاز بزرگ تری بزن!
شونه های پسر قد بلند میلرزید و بخاطر آتل دور گردنش حتی نمیتونست صورتشو که قرمز شده بود از بقیه مخفی نگه داره.اون بچه برای گروهشون زیادی فان بود.
سهون:فاک تو خیلی منحرفی.من هیچ کاری نکردم!
لوهان:خب میخوای چیکار کنم؟...فکر میکنی موز شبیه اونی که هم من دارم هم تو و هم چانیول نیست؟با این حرکات دلبرانت به چی میخوای برسی؟
با اومدن اسم چانیول صدای قهقهه بلند شد.جهت گیری حرفای لوهان به سمت چانیول کاملا مشخص بود.هدف جدید سوژه ی خوبی بود.
کای:لوهان بد گیر دادی به چانیول!
چانیول نتونست خودشو کنترل کنه.دستاشو روی درخت کنارش گذاشت.روش خم شد و شروع به خندیدن کرد.چه اتفاقی داشت براش میوفتاد!؟اون نباید به جوک های منحرفانش میخندید.دیگه پتانسیل برای نگه داشتن خودش و جدی بودن رو نداشت.
لوهان:مثالش زدم چون فکر میکنم زیادی بزرگه.
دی او:ولی من فکر میکنم برای کریس بزرگ تر باشه.
سوهو:هی درسته دارین شوخی میکنین ولی درباره ی متعلقات من حرف نزنید!دلتون دعوا میخواد؟
کریس:من حرفی ندارم برای اونه.
شیومین:بسته دیگه اینجا دو تا دختر نشسته!خجالت نمیکشید!؟...بی شخصیت بودن بهتون نمیاد.اگه صدامونو بشنون خیلی بد میشه.
کریس:من فکر میکنم لوهان دوست داره این کارو برای چانیول انجام بده برای اینه انقدر بهش گیر داده.
لوهان:فاک منظور کوفتیت چیه هیونگ!من دارم شوخی میکنم!
سهون:وقتی جمعیت باهات هم جهت بشن همین میشه لوهان شی.
لوهان:اما این تو بودی داشتی با موز لاس میزدی!
سهون:اما تو بودی دوست داشتی برای چان...
چانیول:هی هی انقدر درباره ی من صحبت نکنید.
کریس:چیه؟هممنون میدونیم حداقل یکی اینجا هست که دوست داری باهاش سرگرم بشی.
YOU ARE READING
** ONE SIDED LOVE **
Fanfictionسرنوشت بیون بکهیون با عشقی اشتباه رقم خورده . عشقی به سهون که برای رسیدن بهش از بهترین دوستش یعنی پارک چانیول با دونستن علاقمند بودن بهش ، استفاده میکنه . آیا بکهیون میتونه زوج تازه به وجود اومده ی لوهان و سهون رو از هم بپاشونه و مهرشو به دل اون بن...