part 48

54 8 1
                                    

پایین اومدن موبایل از کنار گوش سهون ته دلشو لرزوند.مردمک چشمای ثابت شدش حرف خوبی برای گفتن نداشت.بزاغ دهنش توی گلوی خشک شدش فرو رفت و با تردید سوال پرسید.
لوهان:کشتنش؟
نشنیدن جوابی ازش دلهره ی بیشتری به جونش انداخت.ذهنش خیلی سریع فلش بکی به شب قبل زد.وقتی سلینا بهش گفته بود یک خودکشی اتفاق افتاده!احتمالا بکهیون برای همین از خونه بیرون زده بود.ولی فاک وقتی تهدیدش کرد اصلا شبیه کسایی نبود که میخوان برای عذاداری بیرون برن!اون بیرون وقتی این خبر به گوشش رسید چقدر میتونست شوکه شده باشه؟نمیخواست توی این وضعیت تنهاش بذاره.
لوهان:من میدونم زمان سختیه ولی...ما باید باهاش کنار بیایم،این تصمیم خودش بود خودکشی کنه.
چشمای قرمز و وحشی سهون با مکث سمتش چرخید.پاهاش جون گرفت و آروم و از جاش بلند شد.اون حسی که بهش منتقل میکرد رو دوست نداشت.ناخواسته هر قدمی که نزدیکش میشد عقب رفت.
لوهان:آروم باش...ببین
سهون:اشتباه کردم.اون مال من بود.
لوهان:اتفاقیه که افتاده ما باید کنارش باشیم.
سهون:چطوری اینجا ایستادی!؟فکرشو نمیکردم بی رحمی توی وجودت باشه!به نظر میاد اصلا برات مهم نبوده.
لوهان:معلومه که برام مهم بوده من با اون بزرگ شدم!
سهون:توقعی که ازت داشتم اصلا این یکی نبود.
لوهان:داری مسخرم میکنی!؟
سهون:درکت نمیکنم.خیلی بیشتر از من باهاش وقت گذروندی و حتی بیشتر از من میشناسیش...چطور انقدر ریلکسی!
لوهان:صبر کن ببینم چی!؟...تو باهاش وقت گذروندی؟
سهون:توقع داشتم یک دوست خوب باشی.
لوهان:من مطمعنا کنار بکهیون میمونم و به تو‌اجازه نمیدم دربارم اینطوری حرف بزنی.
سهون:پشت چی میمونی فاک یو برای این حرفا خیلی دیره...من از دستش دادم.میتونستم داشته باشمش ولی نشد!
لوهان:من چیکار جز اینکه کنار بکهیون باشم میتونم انجام بدم!؟مگه تو کار دیگه ای میتونی بکنی؟
سهون:فاک چی!؟جز بکهیون کس دیگه ای هم مرده؟

اخمای درهمش با شنیدن اون حرف از هم باز شد.چند ثانیه نیاز داشت تا آنالیز کنه و دستش بیاد دقیقا چه اتفاقی افتاده.خودش درباره ی آقای بیون میگفت و سهون...؟
چشماش شوکش روی پسر که بهش خیره بود ثابت موند.بکهیون مرده؟
آخرین دقایق رو مرور کرد.اون از خونه بیرون زد بدون اینکه خبری از خودش براش بذاره فقط رفت.رفت و پشت سرشو نگاه نکرد.چانیول اون بیرون نبود و...
بی احتیاطی باعث این اتفاق شد.فقط بخاطر اینکه نمیخواست تا اطلاع ثانوی بعد از شنیدن حرفاش کنارشون بمونه تا با خودش کنار بیاد؟از خودش متنفر شد.خبر نداشت ممکنه همچین اتفاقی بیوفته اما اگه همون موقع جلوشو میگرفت شاید فقط با هم دعوا میوفتادن.

گوشی سهون با خوردن اولین بوغ وصل شد.پسر سراسیمه اونو کنار گوشش گذاشت و با صدای بلندی از فرد پشت خط سوال پرسید.
سهون:کجاااااست؟
چانیول:همین الان لوهانو بگیر و از اون خونه ی کوفتی بیرون برین و تا شب اونجا پیداتون نشه.
سهون:چی شده؟
چانیول:پدر بکهیون کشته شده....اون احتمالا کلیساست.من میرم اونجا تا کسی اذییتش نکنه.تو هم زودتر کاری که بهت گفتو انجام بده.
سهون:بکهیون سالمه؟فاک بک نمرده؟
چانیول:فکر میکنم اونو کشته...از خونه برید ممکنه بهتون رحم نکنه.

 ** ONE SIDED LOVE **Where stories live. Discover now