part 26

174 23 16
                                    

کولش آماده شده پشتش بود.با سر و لبخند کوچیکش سمت مادرش چرخید و برای بار چندم با سر ازش خداحافظی کرد.به دو پسر که توی ماشین منتظرش بودن زل زد.نمیدونست داره کار درستی انجام میده یا نه.
سوار ماشین شد.اونا بدون حرفی صبر کردن و چند ثانیه بعد ماشین سهون سمت خونه ی جدید رونده میشد.
تجهش به بکهیونی که سرشو به شیشه تکیه داده بود جلب شد.از بین دو صندلی خودشو جلو کشید.در حالی که به پسرک مو طلایی زل زده بود از دوست کنارش پرسید.

لوهان:بی حاله!؟
سهون:نمیدونم.
لوهان:منظورت اصلا این نیست.
سهون:متاسفم.
لوهان:چیزی شده!؟
سهون:اونارو با هم رو به رو کردم.
ترجیه داد چند ثانیه سکوت کنه.چشمای بسته شده ی بکهیون باعث شد اخم محوی روی صورتش بیاد.
لوهان:با...اون؟
سکوت سهون به معنای درست بودن حدسش بود.
لوهان:کجا؟
سهون:کتابخونه.
به کتاب بین دستای پسر کوتاه نگاه و آروم اسمشو خوند.
لوهان:عشق یک طرفه.
سهون:خودش خواست.اونا کتابو رد و بدل کردن.
لوهان:نترسیده!
سهون برای چند ثانیه نگاهشو از جاده گرفت و به بکهیون داد.اون مثل همیشه حرفی نمیزد اما به مکالمشون گوش میداد.
سهون:نمیدونم.وقتی اون بیرون اومد یکم بعد بک برگشت.
لوهان:وقتی میدونی ازش میترسه چرا گذاشتی ملاقاتش کنه؟
سهون:باید بودنش براش عادی بشه.کاری بهش نداره.اون مواظبشه.
لوهان:مواظبشه؟اون که یک بار
سهون:برات تعریف میکنم لو...الان وقتش نیست

لوهان ساکت سر جاش با اخمای درهم و دستای که روی سینه بهم چفت شده بودن برگشت و به صندلیش تکیه داد.سوالای توی ذهنش مرتب شده نبود.خیلی سخت به نظر میرسید تا بخواد درستش کنه.

وقتی به خونه رسیدن با توقف ماشین،بکهیون خود به خود از خواب بلند و بدون حتی نیم نگاهی به اون دو از ماشین پیاده شد.سردرد داشت و این کلافش میکرد.
دو پسر وسایلو از پشت ماشین بیرون اوردن.جلوی در ایستادن.
سهون:به خونه ی جدید خوش اومدید.
نفس عمیقی کشیدن.به امید روز های بهتر اونجا بودن.اینکه دیگه مجبور نباشن فرار کنن و با کمی آسایش یه زندگی معمولی رو بگذرونن!
سهون درو با کلید باز کرد.اجازه داد اول پسرا وارد بشن.به لوهانی که به محض دیدن کاناپه ساک توی دستاشو رها و خودشو روش پرت کرد نگاه کرد و خندید.

لوهان:فاک این خیلی راحته!
سهون:دو تا اتاق خواب.
لوهان روی کاناپه نشست.نگاهی به بکهیون که خونه رو دید میزد انداخت.
لوهان:ما از هم جدا نمیخوابیم.برای مهمون مناسبه.
سهون به بکهیون نگاه کرد.نظر اونو میخواست.پسر با تکون دادن سرش موافقتشو اعلام کرد.
لوهان:هی بک...بک بک
لباش با فکر به اذییت کردن بکهیون از هم کش اومد اما پسر قبل از اینکه لوهان بهش برسه سمت اتاق رفت.
لوهان کلافه سمت سهون چرخید.پفش خوابیده بود.اون بکهیون شبیه دوست بچگی هاش نبود.ورژن افسرده ی اون مو رنگی زیادی توی ذوقش میزد.
سهون:بزار راحت باشه...با یه نوشیدنی چطوری؟
لوهان:به حساب من؟
سهون:بریم...بک؟بک ما زود برمیگردیم.
فریاد کشیدتا صداشو به پسر توی اتاق برسونه.سرشو تکون داد و دستشو پشت کمر لوهان گذاشت تا به جلو هدایتش کنه.با تردید به در اتاق نگاه کرد.بعد از نفسی که خالی کرد نگاهشو گرفت.
سهون:بریم هانی.
لوهان:اوه گفتی هانی!
همونطور که از خونه خارج میشدن لوهان با خنده ادامه داد.
لوهان:به مادرم گفتم...خندید.بهم غر زد که داریم اون زن ییچاره رو اذییت میکنیم.ازم آدرس خونتون رو خواست ولی...یادم نمیومد.
سهون:نمیخواد بهش بدی لو...ولش کن.سر و تهشو هم میارم.یکاریش میکنم.
لوهان:با هم حلش میکنیم.
سهون:ازت ممنونم لو.تو واقعا پسر خوبی هستی.خوش حالم که دیدمت.
لوهان:یااا اینجوری حرف نزن حس خوبی نمیگیرم ازت!
سهون:فقط تو بد دردسری افتادیم!
لوهان:نگران نباش.خودم برات یه دختر خوب گیر میارم.

 ** ONE SIDED LOVE **Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang