PART 12

189 22 2
                                    

کای:تمین..بسته.
تمین:تو که صد تا از اینا داری...من یکیشو میخوام.
کای:ببین نمیشه.
پسر به نقاشی نگاه کرد:بهم بگو این لوهانه یا سهون؟
لرزه ای به بدنش افتاد.سهون...اسمش رعشه به وجودش انداخت.چرا انقدر دور به نظر میرسید؟
خواست نقاشیو ازش پس بگیره که صدای یکی از سربازها بلند شد.
سرباز:کیم جونگین ملاقاتی داری.
کای:امروز؟
عجیب بود.نمیشد.امروز روز ملاقات نبود.ولی تنها چیزی که به سوالش جواب میداد چانیول بود.از اون همه کار بر میومد.پوزخند زد.
وارد اتاق مخصوص شد.بهش گفته بودن از قبل منتظرشن پس حدس میزد اون اومده باشه.با دیدن شخص دوم برای چند لحظه حس کرد مغزش قفل کرده.سر جا ثابت موند و بهش زل زد.
سهون با چشمای پر اشک سمتش دویید و بغلش کرد.دستاش روی هوا مونده بود...سهون اونجا بود!!

سهون:کای...دلم برات تنگ شده بود...کای
پسر کوتاه تر با بغض گفت و حلقه ی دستاشو تنگ تر کرد.
کای:س...سهون!
سهون عقب کشید.چشماشو روی صورتش گردوند و موهاشو نوازش کرد.
سهون:توقع نداشتی برادرتو ببینی؟
کای:برادر!؟
سهون:اینجا راحتی؟غذا خوب میخوری؟
سرشو پایین انداخت.باید حدس میزد.سهون واقعا همه ی خاطراتشونو کنار گذاشته بود و بهش فکر نمیکرد.معلومه که اینکارو نمیکرد.پوزخندی به خودش زد.داشت با خودش چه غلطی میکرد!؟
کای:چرا زودتر نیومدی؟
سهون لبخند زد که همراهش اشکش پایین اومد.انگشتاش هنوز با موهای کای بازی میکردن.
سهون:اگه میدونستم اینجایی هر روز میومدم.
کای:برای چی اومدی؟
سهون:چی؟
کای:لحظه شماری میکردم که ببینمت ولی نمیومدی...فکر میکنی فراموش کردن به همین راحتیه اوه سهون!؟
سهون:کای!
کای:ساکت باش...راحت ولم کردی.درسته من گفتم بیا تمومش کنیم ولی نه انقدر ظالمانه!...تو فکر میکنی احساسات من مثل خودته؟...رابطه ی مسخرمونو کنار بذاریم ما چندین سال با هم دوست بودیم!...چطور تونستی!؟شکستن بقیه انقدر برات راحته؟سنگاتو از کجا میاری که انقدر سنگینن؟
سهون:م..من متاسفم کای!
کای:دیگه همه چی تموم شده...تاسفت به دردم نمیخوره.
سهون ملتمس نگاهش کرد.دستشو عقب کشید و کنار بدنش آویزون شد.
کای:من باید یاد میگرفتم تو داشتنت خود خواه نباشم.تو برای من نبودی.
چانیول:فا/ک بسته.
با لحن محکمی گفت و اونارو وادار به سکوت کرد.حرفاشون لحظه به لحظه داشت سنگین تر میشد و این چانیولو میترسوند.اخم غلیظی کرد.
چانیول:اگه نمیخواید با هم باشید این مسخره بازی رو تموم کنید...حوصله ی جمع کردن هیکل نحستونو ندارم.

با صدای در توجه ی همشون جلب شد.سرشون چرخید و اخم غلیظ تری روی چهره ی چانیول نمایان شد.
دی او:فکر کنم همتون اینجایید.
اچانیول:فکر کنم واضح گفتم...خصوصی.
دی او:منم از خودتونم...دوست کایم.
چانیول به کای نگاه کرد که شونه ای بالا انداخته بود.بیخیال به نظر میرسید.
کای:به زور اینکارو کرده.
سهون:این؟
با تعجب به دی او اشاره کرد و باعث شد چشمای پسر گشاد بشه.اخماشو توی هم کشید.
دی او:مشکل کوفتیت چیه؟
سهون:خب...
کای:کوتولست.
سهون:اوه...آره....خیلی.
چانیول بین مکالمه ی چرتشون پرید.دست زخمی پسرو گرفت و کشید.
چانیول:بهتره بریم.

 ** ONE SIDED LOVE **Where stories live. Discover now