part 16

161 18 1
                                    

پشت گردنشو خاروند.وارد آشپزخونه شد و به جمعشون پیوست.بعد از بیدار شدنش تمام تلاششو کرد تا مریض به نظر نیاد و انگار خوب پیش رفته بود.کنارشون پشت میز غذاخوری نشست.به بکهیونی که بهش زل زده بود لبخند زد.سمت سهونی که بدون توجه بهش غذاشو شروع کرده بود،نگاه کرد.سرفه ی کوتاهی کرد.یه اعلام حضور.
لوهان:باید یه چیزی بگم.درباره ی رفتارم...من نمیدونستم و تو برام توضیح نمیدادی.باید هم حق بدی.
سهون:باشه...اشکالی نداره.
لوهان:من بد برداشت کرده بودم.حالا همه چی واضحه...خب...من میتونم برم خونم؟
سهون:نه...بیرون خطرناکه.تا موقعش باید صبر کنیم.خودم بهت میگم.
از روی صندلیش بلند شد.موبایلشو برداشت و همونطور که جمعو ترک میکرد لب زد.
سهون:امروز معلمتون یک ساعت زودتر میاد.
لوهان:امروز تخسه؟
رو به بکهیونی که دست از غذا کشیده بود گفت.پسر موطلایی شونه ای بالا انداخت و نوشیدنیشو از روی میز برداشت.
از روی صندلی بلند شد.هیچ اشتهایی نداشت.دلش گرفته بود.به این دوری از خانوادش عادت نداشت.از آشپزخونه بیرون زد.دیدش که داره روی میز تی وی وسایل بهم ریخته رو جمع میکنه.

لوهان:سوال دارم.
سهون:بپرس میشنوم.
لوهان:الان...من باید چیکار کنم؟
سهون:با بکهیون چیکار میکنی؟
چند ثانیه مکث کرد.سهون کمر خم شدشو صاف کرد و با قیافه ی درهم دستی به کتف دردناکش کشید.
سهون:منم دوستت...چه فرقی داره؟
قوطی خالی ودکا رو سمتش گرفت.چند بار کف دستشو بهم کوبید تا گرد و خاک نداشته ی روشو پاک کنه.
سهون:بعد از کلاستون فیلم میبینیم.
لوهان:میخوای بری بیرون؟
سهون:میرم خوراکی بخرم.
لوهان:پاپکرن؟
سهون برای چند ثانیه توی چشماش زل زد.خندید.از اینکه لوهان میخواست بیشتر باهاش حرف بزنه و حتی ازش درخواست میکرد خوش حال کننده بود.اون نمیخواست مثل قبل روی اعصاب و یک دنده باشه.
سهون:باشه...به شرطی که ایندفعه منو منحرف نکنی.
لوهان:هعی!
صداشو با اعتراض بلند کرد و بهش که دور میشد چشم غره رفت.اون پسره ی...!

چند ساعت بعد،وقتی معلم هاشون رفتن و تایم کلاسا تموم شد،کش و قوصی به بدنش داد.واقعا خسته کننده بود.با فکر به دیدن فیلم و چرت زدن بینش لبخند گنده ای زد.اون عاشق اینکارو بود.سهون برگشعه بود.از جاش بلند شد و چشماشو چرخوند تا پیداش کنه.
لوهان:فیلم.
سهون:شما ببینید من کار دارم.

پسر آیپدشو چک میکرد.اخماشو توی هم برده بود.اما لوهان بی حوصله تر از اونی بود که بی توجهی ببینه.با پاش به کاناپه زد.
لوهان:بلند شو.
سهون:کار دارم.
لبشو با حرص گاز گرفت.نزدیکش رفت و پاشو گرفت.سهون با چشما درشت شده بهش نگاه و سعی کرد خودشو آزاد کنه.
سهون:یااا چته؟
لوهان:دوست ندارم بندازمت زمین و آخ و اوخت بخاطر درد کتفتو تحمل کنم.مثل بچه ی آدم بلند شو.
پسر بزرگ تر چند بار پلک زد.پاشو عقب کشید و سرشو تکون داد.لوهان لبشو برچید و جلوتر ازش قدم برداشت.
سهون:یه دنده.
لوهان:بک خوراکی هارو بیار.تو هم فیلمو بذار.
سهون:سهون؟...هیونگ؟
لوهان:باشه...سهون.گیر نده.
سهون:صدام کن مثل آدم.
چشمی چرخوند و روی مبل لم داد.به بکهیونی که اونور مبل سه نفره مینشست و پلاستیکو جلو پاش مینداخت گذرا نگاه کرد و منتظر موند.
سهون فیلمو گذاشت.وقتی چرخید اون دو تا رو روی مبل سه نفر دید.حرکت دست لوهان نشون میداد که باید وسطشون بشینه.کنارشون جایگیر شد و هر سه سرگرم دیدن شدن.بعد از یک ساعت سهون با بی میلی ادامه ی فیلمو نگاه میکرد.بکهیون دراز کشیده بود.سرشو روی رون های سهون و پاهاشو روی دسته ی کاناپه انداخته بود.و اما لوهان...میتونست معذب بودنشو حس کنه.مدام گردن و چشماشو مالش میداد.تا اینکه سمتش چرخید و با حرکت دست روی شونش بهش فهموند میتونه تکیه کنه.پسر سرشو روی شونش گذاشت و سهون از زیر چشم میتونست لبخندشو ببینه.بعد از چند دقیقه بدن منقبض شدش شل شد و حتی گاهی اوقات کمی گردنشو جا به جا میکرد.
نیم ساعت بعد هر دو پسر کنارش به خواب رفته بودن.به بکهیون نگاه کرد.موهای طلاییش بهم ریخته بودن.مژه های کوتاهش چشماشو کوچیک تر از حالت عادی نشون میداد و سهون به این فکر میکرد اگه اون بچه میکاپ کنه چی میشه.
سمت لوهان چرخید.زیبایی اون دو برای پسر بودن،زیادی به حساب میومد.لوهان برعکس بکهیون،مژه های پر و بلند داشت.چشمای درشت و عروسکی.شاید اون زییا تر بود.
سر لوهان عقب رفت و به شونه و پشت کاناپه تکیه داد.نیشخند زد.چیزی توی دلش تکون خورد.کرم ریختن همیشه مزه میداد.نفس عمیقی گرفت و داد زد.
سهون:بللللللللللند شین.






 ** ONE SIDED LOVE **Where stories live. Discover now