PART 6

275 30 6
                                    

موهاشو با تمام قدرتی که داشت چنگ زد.اون تاریکی و اون سکوتی که بود باز هم داشت خاطراتو زنده میکرد.کای هم دقیقا مثل همه ی افراد دیگه وقتی بیکار بود یا موقع خواب افکار به سراغش میومدند.
موهاشو کشید و برای اولین بار داد زد:وولم کنیییید..دست از سرم بردارید.
با هق هق با خاطرات تلخش صحبت کرد.خاطرات شیرینی که مزه ی زهرو میدادند.
لحن بغض آلودش آروم شد:تا کی میخواین اذییتم کنین؟

در آهنی رو به روش به صدا اومد و نوری به داخل وارد شد:بلند شو.
سرش بالا اومد با فرد بلند قدی رو به رو شد.
سرباز ابرویی بالا انداخت:داشتیم میومدیم میخندیدی.فکرشم نمیکردم با صورت خیس ببینمت.پس فهمیدی که اشتباه کردی.

اشتباه؟..اره اشتباه...ولی از کاری که با پلیسا کرد نه..اشتباه رو از همون اول نقشش کرد.اشتباهش این بود که سهون رو برای قربانی انتخاب کرد.اشتباهش این بود که بهش گفت عاشقشه در حالی که دروغ بود.اشتباهش این بود که بعد از ی مدت عاشقش شد.اشتباهش این بود که وقتی فهمید سهون بعد از اون مدت عاشقش نیست خواست جدا بشه...اگه اونجا هم خودشو به احمقی میزد الان توی آغوش گرمش بود.

سرباز:بلند میشی یا بلندت کنم؟
وقتی حرکتی از کای ندید درو کامل باز کرد.سمتش رفت و بازوشو کشید.مجبورش کرد بایسته و اونو همراه خودش به حرکت وا داشت.
پاهاشو روی زمین میکشوند و راه میرفت.دوباره وارد اون اتاقک شدند.اتاقکی که حکم قفسی تنگ داشت.روی صندلی افتاد.چشماشو بست و با دستاش صورتشو خشک کرد.
سرباز:یکم صبر کن جناب کیونگسو بیاد.
جناب رو با لحن تمسخر آمیزی گفت و باعث شد کای در حالی که چشماشو  میمالوند بخنده:همون کوتوله رو میگی؟
سرباز:فعلا این کوتوله ای که میگی از تو قوی تره.
در باز شد و اجازه ی جواب دادن کای به سرباز داده نشد.فرد مورد نظر یا همون به قول کای،کوتوله با  پرونده ای بزرگ وارد شد.روی میز نشست و عینکشو روی بینیش جابه جا کرد.
کای تک خنده ای کرد:از من قوی تره؟..شاید...ی روزی..زورم بهش میرسید.
پسر قد کوتاه از بالا عینک نگاه بدی بهش انداخت.
دی او:خب..شروع میکنیم...همه چیزو از اول برام توضیح بده.
کای:اول و آخرش فقط یک جمله.منو اشتباهی اوردی.
دی او پوزخند زد:اشتباهی؟
کای :این دهنو میبینی؟....چفت نشده.چیزی ندیده که بگه.
دستش محکم به لب های خودش ضربه زد.منظورش واضح بود.
دی او کلافه نگاهش کرد:مسخره بازی در نیار آقای به اصطلاح محترم..آدم باش میخوام چند تا سوال ازت بپرسم.
کای دستشو خاروند:میبینم که کوتوله میخواد از من بازجویی کنه.
سرباز با کف دست توی پیشونی خودش کوبید.کای با نیشی که کنار لبش بود به پشتی صندلی تکیه داد.
دی او:کوتوله...باشه...
سرباز:این الان بازجوییه؟
با عصبانیت روی میز کوبید:دهنتو ببند.من هر کاری بخوام میکنم.
کای قیافه ی متعجب به خودش گرفت:هننننن؟...می/کنی؟...کوتوله مگه کر/دن هم بلدی؟

دی او پوفی کشید.دیگه مسخره بازی بس بود.عینکشو دوباره روی صورتش تنظیم و پرونده رو باز کرد:اسمت؟
کای:بهم میگن گاد.
سرشو بالا اورد:اسمت؟
خندشو خورد.قیافه ی اون کوتوله، ی لحظه واقعا جدی شده بود.اما بازم بامزگیشو حفظ کرد.
کای:جونگیین.
دی او:باهات شوخی ندارم.
چشماش درشت شد:واقعا گفتم..اسمم جونگیینه.
دی او دستشو روی میز کوبوند و صداشو کمی بلند کرد:میدونم اسمت چیه پس درست حرف بزن.
ناباورانه خندید:اسمم جونگیینه...فامیلیمم کیمه.
دی او:کیم کای درست جواب بده.
کای:اسم من جونگیینه حالا هر چی دوست داری بنویس...من که گفتم خودت باور نکردی.
دی او که حالا با دیدن قیافش و لحنش کمی راضی شده بود خودکارشو برداشت و اسمشو خط زد و کنارش نوشت.
...جونگیین...

 ** ONE SIDED LOVE **حيث تعيش القصص. اكتشف الآن