PART 13

157 24 7
                                    


فلش بک

دو روز بعد مرد جوان با کلافگی پدرشوهرشو که هر دقیقه حرف میزد رو آروم میکرد.هنوز افکارش میون حرفایی که ازش شنیده بود سردرگم بود و لعنت الان دو روز ندیده بودش.باید با هم حرف میزدن.
کریس:بابا هیچی نشده انقدر ناراحت نباشید!
آقای کیم:چطور توقع داری؟زنم عمل پنجاه پنجاه کرده من نمیدونستم.الان سه روزه ندیدمش!
جنی:بابا لطفا...دارن میان.مامان سالمه،
با صدای رمز ورود و باز شدن در،جونمین و سوهو همونطور که دو طرف بازوی مارشونو نگه داشته بودن وارد شدن.
کریس به خودش اومد.سمتشون قدم برداشت و به کمکشون رفت.سوهو رو آروم کنار زد و خودش جاشو گرفت.سوهو خسته روی مبل نشست و چشماشو بست.
جنی سمت دوست پسرش رفت و زن میانسالو به کریس سپرد.آقای کیم با نگرانی از همسرش سوال میکرد طوری که در نهایت اونو به خنده انداخت و گفت خوبه.
کریس خانم کیم رو به اتاق برد.روی تخت خوابوندش و از بقیه خواست اونجارو ترک کتن.همه به ی استراحت احتیاج داشتن.
کریس:بیا بریم.حتما خسته ی.
همسرشو سمت اتاق بچگی هاش کشوند.سوهو سمت تخت یکو نیم نفرش رفت و روش دراز کشید.چشماشو بست و نفس عمیقی گرفت.
مرد قد بلند با دیدن خستگیش لبخند زد.دلش براش تنگ شده بود.اون حتی به تماس هاش جواب نمیداد و نگرانیشو بیشتر میکرد.اینکه خبرشو از برادرش میگرفت کمی دلخورش میکرد.اون جوابشو نمیداد.
لباسشو از تنش بیرون کشید و روی صندلی میز تحریر گذاشت.با تردید روی تخت نشست و دید که خودکار کنار رفته تا براش جا باز کنه.نفس حرصی کشید.نمیخواست توضیحی برای بی جواب گذاشتنش بده؟کریس هم عصبی بود!
کریس:میشه حرف بزنیم؟
سوهو:خستم.
کریس:مهمه!
سوهو:گفتم خستم.
نفس حرصی و بلند دیگه ای کشید.اشکالی نداشت.بعد از بیدار شدنش هم میتونست باهاش حرف بزنه.پشتش دراز کشید و به بدن کوچولوش خیره شد.چرا خودشو جمع میکرد؟
کنارش :میخوای بغلت کنم؟
پسر جوابی نداد.لبخندش عمیق تر شد و دستشو زیر سرش انداخت.اون کوچولو همیشه همین بود.با دیدن اینکه سوهو دستشو پس زده متعجب عقب کشید.
سوهو:بهم دست نزن.
کریس:ولی..تو همیشه خودت میگفتی که...بغلت کنم!
سوهو:اوکی احمق بودم.
کریس:الان قهری؟اینم مثل قبلی هاست؟میخوای نازتو بکشم؟
سوهو عصبی روی تخت نشست.عصبی و خسته بود.حوصله ی جر و بحث نداشت.
سوهو:بیرون.
کریس نشست:چت شده؟
داد زد:گفتم بیرون.
کریس:چرا اینجوری میکنی؟
شونشو گرفت و سعی کرد دوباره روی تخت بخوابوش.باید آرومش میکرد.احتمالا برای خسته بودنش انقدر کلافه بود.ولی سوهو دوباره پسش زد و لجباز تر از قبل ادامه داد.
سوهو:ولمم کننننن...بهم دست نزن.
کریس:سوهو!
سوهو:اسممو نیار.
صورتشو قاب گرفت.ترسیده روش خم شد.چرا داشت اینکارو باهاش میکرد؟این میترسوندش.
کریس:بهم نگاه کن..منو ببین.
سوهو:ولم کن..دست از سرم بردار.داری اذییتم میکنی.
گیج نگاهشو توی صورتش چرخوند.باید چیکار میکرد؟...ذهنش جرقه زد.همیشه توی این موقعیت ها اون بچه به بوسه واکنش نشون میداد.شاید اولش پسش میزد ولی بعدش آروم میشد و خودشو توی بغلش پرت میکرد.خنده دار بود ولی اینکارو میکرد.
لباشونو روی هم چفت کرد و آروم بوسیدش.سوهو مخالفت کرد...اینبار نسبت به قبل طولانی تر و سخت تر بود.سوهو صورتشو به سمت مخالف میچرخوند و دستشو محکم روی سینش میکوبید...و در آخر بوسه،با سیلی که از طرف اون روی صورتش جا خوش کرد به پایان رسید.صورتش کج شد.هر دو نفس نفس میزدن.
سوهو:راحت شدی؟...الان حالت چطوره؟حالا که فهمیدی عاشقت بودم میخوای دوباره احساساتمو به بازی بگیری؟...تو وجدان نداری؟دیگه چقدر میخوای عذابم بدی؟...حالا...برو بیرون...دیگه نمیخوام تا روزی که بهت خبر میدم ببینمت.
کریس عصبی روشو سمتش کرد:تو نمیتونی بهم بگی چیکار کنم و نکنم...تو نمیدونی من برای چی این کارو میکنم پس حق نداری درباره ی احساسات من نظر بدی!

 ** ONE SIDED LOVE **Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin