🩸101🩸

33 1 0
                                    


🐊دیاکو🐊

وقتی هر چی هیولا توی اطرافم بود رو کشتم رفتم تا به پدر و بقیه کمک کنم.
داشتم اوج میگرفتم تا به اون ظرف جنگل برم که یهو چیزی دور پام پیچید و کشیدم پایین و محکم خوردم زمین!

از درد صورتم جمع شد.
ضربه اش خیلی غیر عادی بود!

صدای قدم های کسی رو ذاشت نزدیک میشد رو شنیدم و چشم باز کردم.

این باید اودین باشه!
با دیدن چشای متعجبم لبخندی زد و خم شد رو صورتم و لب زد:
مبارز خوبی هستی...دقیقا عین استیون...

با صدای فریاد استیون سرش رو بالا گرفت و نگاهش سر تا سر عشق شد!
شاید عشقی از جنس نفرت و انتقام!

استیون نزدیک بهمون وایساد و عصبی گفت:
اودین تو با من طرفی نه پسرم...فهمیدی؟!

اودین خندید و گفت:
اوه...نکنه نگرانی به جای معشوق بدزدمش و نتونه اون آدمیزاد کوچولو و نوه هات رو ببینه...هوم؟!

انگار فلج شده بودم!
معلوم نبود از چه جادویی روم استفاده کرد که اینجوری بی حرکت مونده بودم!

دستش رو روی صورتم کشید و گفت:
تقریبا شبیه خودته...خیلی جذاب و سکسی...چطوره بکنمش عروسک خودم...نظرت چیه استیون...خنده...

SWEET💕BLOODWhere stories live. Discover now