🩸74🩸

46 4 0
                                    

🐺مایکل🐺

آخر همین هفته اولین روز برای فراخوان و شروع تمرین سپاهیانمون بود.
تا اون موقع باید هر چی سلاح و تجهیزات رو میساختیم و یا تهیه میکردیم.

آخر شب بعد از رسیدگی به همه چیز به سمت اتاقمون رفتم.
دلم همه جوره میخواستش.
وقتی وارد اتاق شدم همزمان شد با خروجش از حموم.
تنها یه حوله دور پایین تنه اش بسته بود.

نفهمیدم چجوری خودم رو بهش رسوندم و چسبوندمش به در حموم.
لبام رو لباش کوبیدم که خنده اش توی دهنم خفه شد.

دست هاش رو دو طرف صورتم گذاشت و باهام همراهی کرد.
حتی مالکیت بوسه رو به دستش گرفته بود!

تک بوسه ای روی لباش کاشتم و با خنده عقب کشیدم و نفس نفس زنان لب زدم:
زورت بدجوری زیادیه گرگ من!

ژست پر از غروری گرفت و گفت:
نکنه فکر کردی یه بات لوس میشم برات...هوم؟!

سرش رو جلوتر آورد و دم گوشم گفت:
اونی که قراره امشب صدای آه و ناله اش بلندتر باشه خودتی جناب!

وقتی پرتم کرد روی تخت خندیدم.
اومد روم و حوله اش رو کنار زد.
به قدری اندامش خوش تراش و هوس برانگیز بود که هنوز لمسش نکرده و فقط با دیدنش داغ کرده بودم!

پایین تنه اش رو روی پایین تنه ام مالید که چشام رو از لذت بستم.
تو گلویی خندید و بیشتر خودش رو بهم مالید که بی طاقت آهی کشیدم.

خم شد روی صورتم و تا خواستم ببوسم سرش رو عقب کشید و انگشت شستش رو میون لبام فرو برد که مکیدمش و بوسیدمش که خندید و با لحن شیطونی لب زد:
میدونی چیه عزیزم...به دست آوردن هر چیز با ارزشی یکم سخته...

SWEET💕BLOODTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon