🩸61🩸

60 7 0
                                    


🐉استیون🐉

با نوازش های دستی روی سینه ام چشم باز کردم.
با دیدن اون دو گوی رنگی و براق لبخندی با عشق روی قلبم نشست و از دستش گرفتم و سمت لبام بردم و عمیق و طولانی بوسیدم که خندید.

روی پیشونیش رو بوسیدم و خیره به صورت عین ماهش موهای بلند و طلاییش رو پشت گوشش فرستادم و گفتم:
وقتی کنارتم انگار جادو میشم و میتونم چشم روی هم بزارم...خیلی تمرین میکردم تا مثه یه انسان باشم و زندگی کنم و تنها میتونستم خودم رو توی نخوردن خون انسان ها کنترل کنم اما تو کاری کردی که بتونم حتی بخوابم و با غذای اونا سیر بشم و...

انگشت روی لبام گذاشت و گفت:
من با عشقم بهت جادویی رو منتقل میکنم تا خاص باشی...میخوام هر لذتی رو توی دنیا هست بچشی...میخوام هیچ وقت بخاطر خون آشام بودنت اذیت نشی مرد من!

لبخندی زدم و روی لباش بوسه ای نشوندم که بلند شد و روی شکمم نشست و خم شد و لباش رو روی لبام گذاشت و شروع به مکیدن کرد.

تو گلویی خندیدم و همراهش شروع به مک زدن کردم و گازی از لباش گرفتم که دندون های تیزم توی گوشتش فرو رفت و نالید.

عقب کشید و دست روی لباش گذاشت و خندید و گفت:
استیون مگه قرار نشد هیچ وقت اینکار رو نکنی؟!

دستم رو روی شکم تخت و نرمش و سینه های نیمه برجسته و نیپل های صورتیش میون سفیدی بدنش کشیدم و لب زدم:
از هر خونی بگذرم...از خون تو نمیتونم بگذرم زیبای ناب من!

با ناز خندید و خونی که روی لباش نشست بود رو با انگشت شست پاک کرد و انگشتش رو سمت لبام آورد و لب زد:
پس بزار خودم بهت بدمش!

انگشتش رو روی لبام کشید که لبام رو داخل دهنم بردم و زبون زدم و با چشیدن طعم خون شیرینش با لذت چشام رو بستم و لب زدم:
اوممم...

یه آن جری شدم و جاهامون رو عوض کردم و روش خیمه زدم.
به جون گردنش افتادم.
روی گردنش رو عمیق مکیدم که با جیغی نالید و دم گوشش لب زدم:
نفس...نمیتونم بیخیالش بشم...لطفا بزار بچشمش...نفس...عزیزم...نفس...

به حریص بودنم خندید و خیره به چشای سرخ شده ام لب زد:
تمام من برای توعه...

تنها همین حرفش کافی بود که دندون های تیزم رو توی گردنش فرو بردم و گازی گرفتم.
جیغی کشید و به موهام چنگ زد.

SWEET💕BLOODTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang