🩸110🩸

114 3 0
                                    

🩸راوی🩸

نمیتونست دیگه بیشتر از این صحنه ی تلخ مقابلش رو ببینه.
اودین خیلی وحشی گری کرده بود و حتی باعث نابودی آسایش دو تا حکومت و خانواده شده بود اما خب استیون قلب بزرگی داشت که نمیتونست جدایی یه پدر و پسر رو ببینه!

رفت جلو و دست دیگو رو گرفت و خیره به اودین گفت:
دیگو میشه توی اتاق منتظرم باشی؟!

دیگو قبول کرد و اودین در رو باز کرد تا بره.

بعد از رفتنش استیون مقابل اودین ایستاد و گفت:
هدفت از ساختن چنین چیزی رو خوب میدونم اودین...تو به همین راحتی ها دست از سر این عشق برنمیداری...بردن دیگو هر چند خطرناک باشه برای من شدنی هست...من عاشق بچه هامم...شاید برای همینه که تو برای نفوذ به درون من برای ساختن یه بچه از جنس بچگس هام تلاش کردی...هوم؟!

حرفی نزد و تنها بهم خیره موند.
نفرت و عشق رو میتونستم با هم توی چشاش ببینم.

دیگه هیچ بحثی فایده نداشت.
برای نجات جون خانواده ام هم که شده باید دیگو رو از اودین دور میکردم.
قدرتی که توی وحود اون بچه بود میتونست کل دنیا رو بهم بریزه.

باید خودم تعلیمش میدادم که از اون قدرت به درستی استفاده کنه.

به سمت در پا تند کردم و دیگو رو بغل کردم و قبل خروج از در اصلی اتاق بلند گفتم:
امیدوارم دیگه هیچ وقت نبینمت اودین...چون اگه این بار ببینمت قطعا خواهی مرد!


🍂پایان فصل دوم🍂


اینم از فصل دوم خون شیرین😉🩸✨
نظر یادتون نره خوشگلای من😘💋

Kamu telah mencapai bab terakhir yang dipublikasikan.

⏰ Terakhir diperbarui: Sep 27, 2023 ⏰

Tambahkan cerita ini ke Perpustakaan untuk mendapatkan notifikasi saat ada bab baru!

SWEET💕BLOODTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang