✨راوی✨
به قدری عصبی بود که ندید چجوری از مو های زن گرفت و محکم پرتش کرد روی تخت.
آلیس وحشت زه از کارش خواست از روی تخت پایین بیاد که استیون روش خیمه زد و از گردنش گرفت و محکم فشرد و لب زد:
میدونی که قراره بکشمت هوم؟!آلیس با بغض آب دهنش رو قورت داد.
خواست چیزی بگه که دستش محکم کوبیده شد توی دهنش.
جیغ کشید از دردش.
میدونست بازی با اعصابی استیون اصلا درست نیست و عواقب سنگینی داره اما باز هم زن بود حسودی میکرد به معشوقه و سوگلیش!وقتی دست سمت یقه اش برد و یه آن لباس از تنش کند به دست و پا زدن افتاد.
جیغ کشید اما خیلی سریع دست روی دهنش گذاشت و چسب مشکی رنگی رو برداشت و دور تا دور دهنش بست.
دست و پاهاش رو هم بست.
کاملا بی حرکت شده بود.
از مو هاش گرفت و محکم کشید و دم گوشش لب زد:
وقتی با بیرحمی تموم اون پسر بیگناه رو از پله ها پرت کردی و از اون ارتفاع زیاد و ممکن بود سرش از هم بپاشه و بمیره باید به فکر درد و عذاب بعدش هم میبودی...فهمیدی زنیکه ی بی همه چیز؟!برای اولین بار از همه چیز ترسید.
همیشه احساس قدرت میکرد و به همه دستور میداد!
حتی استیون رو وادار به ازدواج با خودش کرد و چند تا بچه هم به اجبار آوردن!
هر ظلمی که بود به استیون کرده بود و با فریب دادن پدرش کاری کرد استیون رو مجبور به ازدواج با اون کنن!
استیون عقده ای شده بود و هیچ وقت اون و زندگی باهاش رو قبول نکرد و تنها بخاطر خانواده هاشون باهم بودن!وقتی ضربه ی اول کمربندش روی بدن برهنه اش نشست با تموم وجودش جیغ شکید اما دهنش محکم بسته بود و کسی نمیشنید صدای دردش رو!
اون قدری ضربه ی کمربندش رو چشید که بالاخره خسته شد.
کمربند چرمیش رو به سمتی پرت کرد به سمت تراس رفت.
ESTÁS LEYENDO
SWEET💕BLOOD
Terrorخونی شیرین همانند عسل...!♡_♡ 💀🚫💀🚫💀🚫💀🚫💀🚫💀🚫💀🚫💀🚫💀🚫💀🚫💀🚫💀🚫💀🚫💀🚫💀🚫💀🚫 writer:☆miss aylar☆