🐺سایمون🐺
خیلی جدی توی چشام خیره شده بود.
این مایکل رو نمیشناختم!
خشونتی که توی چشای خونینش نشسته بود برام تازگی داشت!بهش نزدیک شدم و دست روی شونه اش گذاشتم و لب زدم:
خودت هم میدونی که زک هم بی تقصیر نبوده...عصبی از مچ دستم گرفت و فشرد و گفت:
با همین دست هات زدیش و رحم نکردی...هوم؟!اخمی روی پیشونیم نششت و گفتم:
مایکل!یهو غرید:
نباید به زک من دست میزدی...من از نیکولاس و بچه ات محافظت کردم وقتی توی لعنتی حالت سرجاش نبود و با اینکه میدونستم تو زک من رو داغون کردی...از دو طرف صورتش گرفتم و نگران و عصبی لب زدم:
مایکل...برادر آروم باش...من عصبی بودم...هولم داد و با بغض و صدای خش دارش لب زد:
آره عصبی بودی...همیشه ته تموم خرابکاری هات همین رو گفتی و میگی...میون حرفش با داد گفتم:
مایکلللل...جبرانش میکنم دیگه...اینقدر رو اعصابم یورتمه نرو!پوزخندی زد و سمت در خروجی رفت و قبل رفتن گفت:
تا تو بخوای جبران کنی...من و زک از اینجا میریم!بعد حرفی که قلبم رو هدف میگرفت رفت و صدای کوبیده شدن در بلند شد!
نیکولاس ترسیده و نگران سمتم اومد.
دست روی صورتم گذاشت و گفت:
سایمون تو که نمیزاری مایکل و زک برن...میزاری؟!نگاهی به چشای نمدارش کردم و لب زدم:
ای کاش میمردم و اینجوری غرورش رو نمیشکستم!
KAMU SEDANG MEMBACA
SWEET💕BLOOD
Hororخونی شیرین همانند عسل...!♡_♡ 💀🚫💀🚫💀🚫💀🚫💀🚫💀🚫💀🚫💀🚫💀🚫💀🚫💀🚫💀🚫💀🚫💀🚫💀🚫💀🚫 writer:☆miss aylar☆