🩸95🩸

28 2 0
                                    


🐺مایکل🐺

دستم رو سمت صورتش بردم که یه آن از مچ دستم گرفت و پرتم کرد روی تخت و اومد روم و دست هام رو بالای سرم قفل کرد و خیره به چشام با چشای سرخ شده اش گفت:
میدونستی که وقتی میخوامت نباید ازم دور باشی و منتظرم بزاری اما تو اینکار وقیح رو انجام دادی...هوم؟!

اون با عصبانیت و حرص حرف میزد و من حواسم تنها به حرارت بدنش و رایحه ی شیرینش بود!

وقتی لذت رو از توی چشام خوند خندید و از فکم گرفت و گفت:
حالا چطوره من دیوونه ات کنم...هوم؟!

خندیدم و بی توجه به قلدریش سریع جاهامون رو عوض کردم و از بیشترین اعمال قدرتم رو برای ثابت نگه داشتنش استفاده کردم.

وقتی دست هاش رو بالای سرش قفل کردم و لبام رو روی لباش کوبیدم نفس های پر حرص و خشمش میون بوسه هام خفه شد.

با دست دیگه پایین تنه اش و بین پاهاش رو مالیدم و نوازش کردم که کمرش از روی تخت بلند شد و آه عمیقی کشید و وقتی لبام رو از روی لباش برداشتم با اخمی خیره به چشام لب زد:
فکر نکن زورت بهم میرسه...فقط بخاطر این توله ات هست که نمیخوام به خودم فشار بیارم!

خندیدم و گفتم:
اون که بله...اصلا ما ناتوانیم در برابر این همه زیبایی و کمالات!

بالاخره لبخندی گوشه ی لباش نشست.
روی لبخندش رو بوسیدم و گونه هاش رو با نوک انگشت نوازش کردم و لب زدم:
حالا اجازه هست به داراییم دست بزنم؟!

SWEET💕BLOODDonde viven las historias. Descúbrelo ahora