🩸107🩸

38 1 0
                                    

🐉استیون🐉

بعد حرفم شیشه رو رها کردم و دقیقا زیر پاهامون هزاران تیکه شد.

دود سیاه رنگی فضای اتاق رو گرفت و حتی صدای رعد و برقی به گوش رسید و بادی تند توی فضا پیچید!

به اون دود سیاه رنگ چشم دوخته بودم.
لحظه ای طول کشید تا موجودی از میونش پدیدار شد!

اون یه هیولا بود!
وقتی بیشتر روش زوم شدم شوکه شده به اودین چشم دوختم و لب زدم:
اون...اون یه اژدهاست و...

اودین خندید و گفت:
آره درسته اون تویی...اون نماد توعه... اژدهای درونت...کلی طول کشید تا بسازمش...اون یه جورایی پسرت میشه چون همخون من و توعه...من از خون خودم و خون تو برای ساختنش استفاده کردم!

ناباور بهش چشم دوخته بودم.
اودین بهش نزدیک شد و دستی روی سرش کشید و گفت:
پسرم نمیخوای به پدرت عرض ادب کنی؟!

یه آن به پسرکی تبدیل شد.
نسبت به اون ابهت این پسرک ریزه میزه زیادی شوک برانگیز بود!

خیلی زیبا بود!
ستودنی و چشمگیر!
اومد سمتم و زانو زد و لب زد:
خیلی خوشحالم که پسر شما هستم شاه استیون!

بی اختیار لبخندی روی لبام نشست.
اون از جنس من و اصلا خود من بود.
بچگیم رو توی چشاش میدیدم.

SWEET💕BLOODWhere stories live. Discover now