🐊دیاکو🐊
چند ماه گذشته بود.
متیو خیلی شرایطش حساس تر شده بود و بیشتر به مراقبت نیاز داشت.گاهی اونقدری اذیت میشد که نمیتونست بخوابه و پا به پاش بیدار میمومدم و من و پدر سعی میکردیم تا حدودی بهش کمک کنیم تا دردش آروم بشه!
خب قطعا نگه داشتن خونآشام کوچولو توی بدنی که پر از خون تازه ی انسان هست کار آسونی نمیتونست باشه و هر لحظه احتمال حمله ی اون ووروجک خون خوار به بدنش رو میدادیم!تنها چیزی که از خدا میخواستم هیچ وقت اتفاق نیوفته خونآشام شدن متیو بود!
قطعا ضربه ی بزرگی میتونست بهش وارد کنه که اگر هم اتفاق بیوفته من نمیزارم احساس بدی بهش داشته باشه!روی تخت خوابیده بود.
تقریبا یه ماه مونده بود تا فارغ بشه و هنوز اتفاق جدی تهدیدمون نکرده بود!
استیون و کریس هم مثه من کنارش بودن و وقتی حالش بد میشد یه لحظه هم ترکش نمیکردیم تا یه وقت خطری در نبودمون تهدیدش نکنه!کنارش خوابیده بودم و توی بغلم گرفته بودمش و روی مو های فرفری و خوش عطرش رو نوازش میکرد که چشم باز کرد.
لبخندی بی حال بهم زد و لب زد:
خیلی خوابیدم؟!روی پیشونیش رو بوسیدم و لب زدم:
همش سه روز خوشگله دیاکو!خندید و گفت:
این ووروجک تا به دنیا بیاد جونم رو میگیره!کریس روی مو هاش رو نوازش کرد و گفت:
مهم اینه که بعد از این همه درد و سختی یه جواهر کوچولو وارد این قصر میشه!لبخندی به توصیفش زدیم که استیون لیوان آب و قرصی آورد و گفت:
این رو بخور که یه وقت دوباره دردت شروع نشه عزیزم!دستم رو پشت سرش گذاشتم و قرص رو بهش دادم و لیوان آب رو با احتیاط بهش دادم که به آرومی نوشید.
با دست های کوچولو و بلوریش دستم رو گرفت و بغلش کرد و معصومانه و با ناز گفت:
بغلم کن!آروم و با عشق خندیدم و نگاهی به لبخند های پدر و کریس انداختم و از پشت بغلش کردم که خودش رو بهم چسبوند و گفت:
وقتی بغلم میکنی دیگه احساس درد ندارم...این بچه فقط با وجود تو آرومه!استیون سری تکون داد و گفت:
درسته...اون کوچولو کنار همخونش آرومه و باید بگم اون یه خونآشام اصیله با اینکه یکی از پدر هاش انسانه!
KAMU SEDANG MEMBACA
SWEET💕BLOOD
Hororخونی شیرین همانند عسل...!♡_♡ 💀🚫💀🚫💀🚫💀🚫💀🚫💀🚫💀🚫💀🚫💀🚫💀🚫💀🚫💀🚫💀🚫💀🚫💀🚫💀🚫 writer:☆miss aylar☆