🩸راوی🩸
همه ی سربازها در حال تمرین بودن.
خون آشام ها و گرگینه ها همگی برای تنها پیروزی در جنگ پیش رو طرح دوستی ریخته بودن!دیاکو و سایمون بالای سرشون بودن و نمیزاشتن درگیری پیش بیاد.
البته که مایکل و زک هم برای آروم نگه داشتن سایمون کنارشون بودن.استیون هم همراه دیلان و استفان و ادوارد در حال بررسی اوضاع جنگل سیاه بود.
میخواستن نقشه ای برای حمله بکشن.کریس و دنیز و آلیس و متیو و نیکولاس هم توی پناهگاهی خارج از قصر پناه گرفته بودن.
با وجود بارداری دوباره ی متیو و همینطور هم بارداری نیکولاس نمیتونستن توی قصری که اون هیولاهای بی شاخ و دم بهش آشنایی داشتن پناه بگیرن!
دیاکو و سایمون شمشیر به دست در حال مبارزه ی نمادین بودن.
زک هم با اخم های تو هم داشت به سرباز ها مبارزه ی بدون سلاح رو یاد میداد.
مایکل میدونست از چی پره.
لبخند کجی روی لباش نشست.
لابد از اینکه بی برنامه ازش بچه میخواست عصبی بود!میدونست که زک تن به این کار نمیده و برای همین از قصد اون کار رو کرد و حالا مونده بود که وقتی بفهمه به جای قرص های ضدبارداری قرص های ویتامین ریخته توی اون قوطی چیکار میکنه؟!
قطعا گورش رو میکند؟!
یا حتی زنده زنده چالش میکرد؟!
قطعا اتفاق خوبی نمیوفتاد...میوفتاد؟!
ESTÁS LEYENDO
SWEET💕BLOOD
Terrorخونی شیرین همانند عسل...!♡_♡ 💀🚫💀🚫💀🚫💀🚫💀🚫💀🚫💀🚫💀🚫💀🚫💀🚫💀🚫💀🚫💀🚫💀🚫💀🚫💀🚫 writer:☆miss aylar☆