⭐راوی⭐
وارد اتاق کریس شد.
کریس با لبخندی نگاهش کرد.
نمیتونست از روی تخت حرکت کنه.
به سمتش رفت و کنارش نشست و گفت:
خوبی مو طلایی؟!کریس خنده ی ملیحی کرد و گفت:
خوبم...تو و بچه چطورین؟!خندید و گفت:
این بچه نیست هیولاست...میخوای یه روز پیشت میمونم تا بفهمی...میون حرفش یهو شکمش پیچ خورد.
با درد صورتش جمع شد.
کریس نگران نگاهش کرد.
دردش که رفت با خنده ای حرصی گفت:
بیا نگاهش کن!کریس دست جلوی دهنش گرفت و خندید و گفت:
معلومه خیلی پر انرژی و شیطونه که هنوز قده نخوده اینقدر اذیتت میکنه!گرم صحبت شدن.
حتی نفهمید کی سر کنار بالشت کریس گذاشت و خوابش برد!کریس روش ملافه کشید و روی مو هاش رو نوازش کرد.
خوشحال بود که دیاکو معشوقه اش رو پیدا کرده و چون خودش هم عاشق انسان ها بود از دوستی با متیو کلی لذت میبرد!دست روی شکمش گذاشت.
میتونست حدس بزنه که این بچه خوناشام قراره یه کاره بزرگی انجام بده و حتی میتونست اسمش رو قهرمان کوچولو بزاره!زیبایی چشم گیری هم خواهد داشت که هیچکس قرار نیست در مقابلش بایسته!
لبخندش رفته رفته بیشتر میشد وقتی این چیز ها رو از اون بچه ای که هنوز به دنیا نیومده بود دریافت میکرد!
قطعا استیون خیلی خوشحال میشد از داشتن چنین نوه و وارثی!
هر چیزی که باعث خوشحالی مردش میشد رو میپرستید!
BINABASA MO ANG
SWEET💕BLOOD
Horrorخونی شیرین همانند عسل...!♡_♡ 💀🚫💀🚫💀🚫💀🚫💀🚫💀🚫💀🚫💀🚫💀🚫💀🚫💀🚫💀🚫💀🚫💀🚫💀🚫💀🚫 writer:☆miss aylar☆