🐊دیاکو🐊
مایکل نگران اومد نزدیکمون و رو بهم گفت:
خوبی دیگه؟!لبخندی زدم و گفتم:
آره خوبم...نگرانم نباش!زک هم با اخمی با غرور بهم چشم دوخت و گفت:
خیلی مزخرف نیست همیشه باید خون بخورین تا زنده بمونین...یعنی راهی براش نیست؟!سایمون پوزخندی زد و گفت:
فکر کردی پس چرا گرگینه ها اینقدر حقیرشون میدونن؟!مایکل عصبی برگشت سمت هر دوشون و گفت:
مگه ما چیزی هستیم جز یه مشت درنده که از پاره کردن گلوی کسی لذت میبره؟!استیون کلافه آهی کشید و گفت:
آه...هی بچه ها با همهتون هستم اگه بخوایین به این تیکه انداختن هاتون ادامه بدین هر چی دیدین از چشم خودتون دیدین...افتاد؟!سایمون عصبی از اتاق رفت بیرون.
زک اما به مایکل عصبی چشم دوخت و یهو رنگ نگاهش معصومانه شد و این حالتش برام عجیب بود.
دیگه قطع به یقین متوجه ی امگا بودن زک شده بودم.انگار هورمون های مایکل که یه آلفا بود بدجوری روش تاثیر گذاشته بود که از بازوش گرفت و معصومانه سرش رو روی شونه اش گذاشت و لب زد:
ببخشید عزیزم منظور بدی نداشتم!مایکل یهو آروم شد.
بابا با لبخندی رو به زک گفت:
آلفای خوبی نصیبت شده...همیشه به فکر اینه که کسی آسیبی نبینه چه جسمی و چه روحی!
ESTÁS LEYENDO
SWEET💕BLOOD
Terrorخونی شیرین همانند عسل...!♡_♡ 💀🚫💀🚫💀🚫💀🚫💀🚫💀🚫💀🚫💀🚫💀🚫💀🚫💀🚫💀🚫💀🚫💀🚫💀🚫💀🚫 writer:☆miss aylar☆