"خبر فوری:
وزیر بهداشت کرهی جنوبی، آقای جانگ دونگهوا، در حادثهای مرگبار جان خود را از دست داد.
در خبری تکاندهنده که دقایقی پیش از سوی مقامات رسمی تایید شد، "آقای جانگ دونگ هوا"، وزیر بهداشت کره جنوبی، به طرز غیرمنتظرهای حین سقوط از پلههای عمارت مجلل خود در سئول جان باخت.
بنا بر گزارشات اولیه، این حادثه حوالی ساعت سه بعد از ظهر به وقت محلی رخ داده است. آقای جانگ در حال پایین آمدن از پلههای داخلی عمارت بود که بهطور ناگهانی تعادل خود را از دست داد و از ارتفاع قابلتوجهی سقوط کرد. تلاش تیم اورژانس برای احیا نیز بینتیجه ماند و وی در صحنه حادثه فوت کرد.
مرگ جانگ، که به دلیل نقش کلیدیاش در مدیریت بحرانهای بهداشتی کشور شناخته میشد، موجی از شوک و اندوه را در میان مردم و مقامات به وجود آورده است. وی به عنوان یکی از تأثیرگذارترین چهرههای پزشکی و بهداشتی کره، شبکهای گسترده از بیمارستانها، آزمایشگاهها و مراکز درمانی، از جمله بیمارستانهای متعدد در داخل و خارج از کشور، را در مالکیت داشت.
طبق وصیتنامه رسمی وزیر جانگ دونگ هوا که پس از مرگ او علنی شد، تمامی اموال و داراییهای او، شامل بیمارستانها، آزمایشگاهها و املاک داخل و خارج از کشور، به تنها پسر اصلیش "آقای جانگ هوسوک" به ارث میرسد."
وینسنت با کلافگی تلویزون رو خاموش کرد و کنترل رو روی میز انداخت.+ متاسفم تهیونگ...
- نباش.
شعلهی فندک رو زیر سیگار نگه داشت و پوک عمیقی ازش گرفت.
- جانگ از ترس اینکه نکنه اعتبارش رو از دست بده، حتی جرعت نکرد منو به عنوان پسر واقعیش و مادرم رو به عنوان همسرش به دنیا معرفی کنه، پس نیازی به اظهار تاسف واسهی همچین آدمی نیست.جونگکوک سرش رو روی سینهی لخت مرد گذاشت و با انگشتش طرحهای نامفهومی روی شکمش کشید.
+ درکت میکنم، داشتن پدری که زنده و مردهاش هیچ فرقی باهمدیگه نداره از یتیم بودن، بدتره. با اینحال دلم میخواست یه بارم که شده از نزدیک ببینمش و بفهمم حس پدر داشتن چه شکلیه؟وینسنت اخمی کرد و سیگارش رو روی لبهای جونگکوک گذاشت.
- باید یه چیزی بهت بگم، خرگوش کوچولو.
پسر سیگار رو بین انگشتش نگه داشت تا از روی لبش نیوفته و ریهاش رو از اون دود تلخ پر کرد.
+ چی؟
لبش رو با زبونش خیس کرد و خیره به چشمهای اون خرگوش گفت.
- جانگ پدرت نبود...
با قیافهی متعجب و پوکر به تهیونگ زل زد.
+ پس اون کاغذهای آزمایشی که نشونم دادی، چی؟
- منم همین دیشب فهمیدم که همشون ساختگین، ما دوتا برادر نیستیم.
جونگکوک تلخندی زد.
+ به خشکی شانس! این چند وقت چون فکر میکردم "هیونگم" داره منو میگاد، زودتر ارضا میشدم... حیف شد!در ادامه با انگشت اشاره، صفحهی خاموش تلویزیون رو نشون داد و با کنجکاوی پرسید:
+ نکنه بخاطر اینکه واسهی مرگ وزیر ناراحت نشم، اینو میگی؟
وینسنت سری به نشونهی نفی تکون داد.
- قطعا بخاطر اون نیست. من از همون اولشم نتونستم همچین چیزی رو باور کنم. تو هیچ جوره نمیتونستی از خون کثیف جانگ باشی، واسه همین دوباره تار موهامون رو برای لی فرستادم تا توی شهری که اقامت داره، آزمایششون کنه.
بعد از چندثانیه سکوت ادامه داد:
- نتایج منفی بود. اما...
جونگکوک چنان پوک عمیقی گرفت، که سیگار تا نیمه سوخت.
+ اما؟
از اعتراف به همچین چیزی متنفر بود با اینحال گفت:
- تو و هوسوک باهمدیگه برادرین. جئون آرا، یعنی مادر هوسوک، مادر تو هم بود.
جونگکوک اخمی کرد و سیگار روشن از دستش افتاد روی فرشِ ایرانیِ زیرِ میزِ جلوی کاناپه.
+ پس یعنی... هوسوک از کِی میدونه من برادرشم؟
- احتمالا از همون اولش؟
جونگکوک فاکی زیرلب گفت و انگار که یه چیز خیلی مهمی یادش اومده باشه، سریع از روی کاناپه بلند شد. چرا تا الان بهش فکر نکرده بود؟ دلیل کمکهای بیدلیل هیونگ کزخلش، و این پنج سالی که نقش یه دوست دلسوز رو بازی کرد تا کنارش بمونه؟
+ باید بهش زنگ بزنم.
- به هوسوک؟ همچین اینکاری نمیکنی!
ESTÁS LEYENDO
Livid Heart🖤🚬 | Vkook
Fanfic[Completed] [تمام شده] 𓄸 Name: Livid Heart | قلب کبود 𓄸 Genre: Smut, romance, mafia⛓️🚫 𓄸 Main Couple: Vkook 𓄸 Age category: +21⛔ 𓄸 Writer: Jisog 𓄸 Update: Weekly on Wednesday🚬 _____🖤_____ "رد دات" جایی...