3

8.6K 839 288
                                    

Flashback*

هووف این خیابون لعنتی مثل اینکه قراره همیشه ترافیک باشه
به دو سه تا بچه ای که وسط خیابون تو این ترافیک بین ماشینا میچرخیدن و گدایی میکردن نگاه کردم و یاد اون پسره افتادم
بهش بیشتر از ۱۵ نمیومد

مگه ما یه بنیاد فاکی واسه حمایت ازاین بچه ها نداریم؟
همینجوری با چشمام دنبال اون پسره میگشتم که یه دختر بچه اومد نزدیک ماشینم وای چقد کوچولوعه ته تهش ۶ سالشه

-سلام عمو
وای به من گف عمو
چقد صداش نازه

+سلام کوچولو،چیزی میخوای؟

-آره...میشه یکم ازین آدامسا ازم بخرین؟

+آخه پول خورد ندارم عزیزم

سر کوچولوشو تکون داد و روشو کرد اونور که بره

+خانوم کوچولو؟

-بله؟

+تو یه پسر که حدودا ۱۵ سال بهش میخوره و چشمای آبی داره و صداشم نازکه و خیلیم تخسه میشناسی؟فک کنم بین شما اون گل میفروشه...

نخودی خندید
-این خصوصیتایی که گفتی فقط منو یاد لویی انداخت

+لویی؟

-اره،کارش داری؟

+نه نمیدونم فقط...

چرا در موردش پرسیدم؟خب فقط کنجکاوم...
یه نگاه ب اون دختر کردم که منتظر جوابم بود

اوه اون لعنتیا بالاخره راهو باز کردن

-اگه میخوای ببینیش ماشینتو یه جا بزار باهام بیا
یکم فک کردم...فقط حس میکنم این بچه های باهوش لیاقت اینو ندارن که کنار خیابون کار کنن و بچه های خنگ و ابله و لوس و پولدار برن مدرسه و بعدم در اینده به اینا بگن انگل جامعه و از جامعه پاکشون کنن
از فکری که تو ذهنمه اصلا مطمئن نیستم

میدونم چقد مسئولیت داره و چقد سخته...

اما خب من هری استایلزم
کم کسی نیستم
من ارباب ۳ تا برده ام و با این سن کمم دارم کارخونه بابامو میگردونم

پس مسئولیت یه بچه نباید زیادم سخت باشه

با فکر کردن به این مسائل تو تصمیمم مطمئن تر شدم و ماشینمو پارک کردم و با چشم دنبال دختربچه گشتم
اونور خیابون وایساده بود و منو نگاه میکرد
سریع از خیابون رد شدم و جلوش نشستم تا هم قدش بشم ولی با این پاهای درازم بازم ازش بلند ترم
مخصوصا جلوی اون که انقدر ریزه میزس

+خب؟اسمت چیه کوچولو؟
+فیزی
+منو میبری پیش لویی فیزی خوشگله؟

یه لبخند از ته دل زد و سرشو تکون داد و دستمو گرفت و دنبال خودش کشوند

رفتیم یه خیابون بالاتر که با دیدن اون پسر که الان میدونم اسمش لوییه چشمام برق زد

-اینم از لو

My Hero DaddyWhere stories live. Discover now