35

5.8K 548 347
                                    

Harry's POV

من نمیتونم بذارم منو دوست داشته باشه
من نمیتونم بذارم به اون آسیبی برسه
من نمیتونم بذارم از خودم جدا شه
من نمیتونم بذارم پیش نیتن(شوهر جم) زندگی کنه
من نمیتونم
نمیتونم و دست خودمم نیست
مهم نیست چقدر خودخواهیه ولی اگه لویی بره من نمیتونم با جای خالیش کنار بیام

وابستگیه جما و فیزیو که بهمدیگه میبینم بنظرم خیلیم بد نمیشه اگه فیزی با خواهرم بره نیویورک
تازه میتونم بازم با لویی مثه دوره امتحاناش تنها باشیم

خب،اگه فیزی با جم راحتتره من حرفی ندارم ولی لویی حق نداره بدون من جایی بره

اونم حالا که اعتراف کرد دوسم داره

کاش منم میتونستم قفل زبونمو بشکنم و همون موقع بهش بگم چقد عاشق تک تک کاراش و حرفاشم
چقدر با تک تک حرکتای بامزش دلم میخواد بغلش کنم و فشارش بدم و وقتی داره اخ و اوخ میکنه محکم ببوسمش

چقدر میخوام وقتی تعجب میکنه و چشماش گرد میشه دو تا گوی ابیشو ببوسم
کاش بدونه چقدر خواستنی میشه وقتی ازش یه درسیو میپرسم و نمیدونه و با یه نگاه خنگ و گردن کج شده با یه مداد که گوشه دهنشه و تهشو گاز میزنه تا تمرکزشو جمع کنه و من دلم میخواد کل صورتشو لیس بزنم اونم در حالی که مثه چی سفت شدم

چقدر تمام حرکاتش واسم جذابیت و تازگی داره و چقدر با کاراش میتونه تحریکم بکنه
کاش میتونستم بزنمش زیر بغلم و بدزدمش و ببرمش یه جایی که دست هیچ کس بهش نرسه؛احساس مسئولیت و عذاب وجدانمو کنار بزنم و هرکاری دلم خواست باهاش بکنم...

نزدیکه یک ساعت که بی هدف تو خیابونا راه رفتم چشمم به یه بار کوچیک خورد و بی معطلی واردش شدم
شاید یکم الکل بتونه حالمو بهتر کنه...

شات بعدیو هم بالا رفتم و به دختر بلوند و سفیدی که لیوانمو بعد از هربار خالی شدنش سریع پر میکرد خیره شدم

+چرا من اینجوریم؟
با چشمای خمار و تار بهش خیره شدم و سعی کردم و نمیدونم حتی جملمو درست گفتم یا نه

سرشو بالا اورد و بهم نگاه کرد
لعنتی. چرا باید حتی یه جفت چشم سرمه ای هم منو یاد فسقلیه توی خونم بندازه؟

-چطوری؟
با کمرویی گفت و سعی کرد چشماشو از مال من جدا کنه وقتی یقه تاپ زرشکیشو بالاتر میکشید

+چرا نمیتونم کسیو که دوسش دارم و اونم دوسم داره داشته باشم؟مال خودم باشه؟دیگه کسی جرئت نکنه نگاه کج بهش بندازه؟هان؟؟؟

-م...من نمیدونم!

+وقتی باهات حرف میزنم به من نگاه کن!
دستمو کوبیدم روی میز و با چشمای درشت نگام کرد

-اقا.. شما حالتون خوب نیست... من فکر میکنم دیگه کافیتون...

+وقتی میتونی با اون دهن لعنتیت کارای مفیدتری بکنی فقط خفه شو و لیوانمو پر کن

My Hero DaddyWhere stories live. Discover now