20

5.2K 551 162
                                    

دو هفته ای از مرخص شدن مامانم و زندگی تو خونه جدید میگذره
بهتر بگم
از زندگی تو خونه جدید بدون هری میگذره
با اینکه قول داده بود هر روز میاد و بهمون سر میزنه ولی این فقط مال چند روز اول بود
اون با اقای بلیک میومد پیشمون و چک میکرد که چیزی لازم نداشته باشیم و بعد نیم ساعتم میرفت.
خب من حاضر بودم فقط نیم ساعت بمونه ولی هر روز ببینمش.الان دقیقا ۳روز و ۸ ساعته که ندیدمش و حدس بزن چی؟ در حد مرگ دلم براش تنگ شده؛
برای چشماش،صداش،حرفاش،بوی بی نظیرش...

با صدای زنگ در از فکرش درومدم و با اقای بلیک تنها روبه رو شدم وقتی با خوشحالی اینکه شاید هری باهاش باشه درو باز کردم

تمام خوشحالیم پر کشید و با ناامیدی معلممو نگاه کردم و لبخندم محو شد
+سلام اقا
ب-هیی لویی چطوری پسر؟
سرمو تکون دادم
+ممنون
خواستم درو ببندم که یه چیزی مانع شد

لای درو نگاه کردم و با یه بوت مشکی واکس خورده مواجه شدم

درو ولش کردم و اون اروم هلش داد عقب
نگاهم اروم از پاهاش و بعد تنش و بعدم گردنش و صورتش و در اخر چشماش بالا اومد

قلبمو تو سینم حس کردم که خودشو میکوبوند به قفسه سینم. حس کردم دهنم خشک شده به زور اب دهنمو قورت دادم
البته
همه اینا فقط تو ۵ ثانیه اتفاق افتاد اما من حس کردم ۵ساعت طول کشید
+ه.. هری
خندیدم
لبخند زد

ه-چطوری کوچولو؟

دلم واسه کوچولو گفتناشم تنگ شده بود
بدنم واسه اینکه تو اغوشش باشه التماسم میکرد و منم دیگه معطل نکردم هری یکم به عقب رفت وقتی تعادلش بهم خورد بخاطر اینکه اونجوری پریدم بغلش و دستامو دور کمرش حلقه کردم

دستاش از پشت رو هوا مونده بودن و من فهمیدم که چه کاری کردم و خجالت کشیدم
اروم دستامو باز کردم تا ازش فاصله بگیرم اما دستاشو گذاشت بالای کمرم و منو به خودش فشرد

+دلم برات تنگ شده بود. کجا بودی؟
ه-سرم خیلی شلوغ بود. تو حالت خوبه؟
+عالیم. عالی!
سرم بخاطر لرزش سینش لرزید و وقتی سرمو بردم بالا تا بهش نگاه کنم دیدم داره میخنده

یکی از دستاشو از کمرم کشید بالا و به سرم رسوند و نازم کرد

ه-کوچولوی بامزه
موهامو بهم ریخت و دستشو کشید رو صورتم که باعث شد چند بار پلک بزنم

ه-مامانت خوبه؟فیزی کجاست؟
+اره خوبن رفتن پارک. فیزی اصرار کرد

شونه هامو انداختم بالا

ه-خیله خب باشه برو پیش بلیک. امروز منم پیشتون میشینم وقت زیاد دارم

+جدی؟
باخوشحالی گفتم

یکم از این ترس داشتم که جلوش خنگ بازی در بیارم و بلیک دعوام کنه اما خوشحالیم بیشتر از اون حس مزخرف بود. پس فقط کنارش زدم و دستشو کشیدم سمت اتاقم

My Hero DaddyWhere stories live. Discover now