Next part=>200^.^
لویی چشماشو تنگ کرد و بعد یکم تقلا خودشو از لای دست هری کشید بیرون...
"واسه چی منو قایم میکنه؟"برندون بیصدا به حرکات بانمک لویی خندید و انگشت شستشو واسش اورد بالا و بهش چشمک زد
لویی چشماش گرد شد... همیشه نهایت توجه برندون یه نگاه سرد و توخالی بود و حالا داره بهش میخنده..؟یخورده خجالت کشید..لبخند کوچولویی زد و خودشو پشت هری قایم کرد و کتشو تو دستاش مچاله کرد
هری همینطور که مشغول گپ زدن با سم بود نفس ارومی کشید و بعد یکم فکر کردن دستشو دور گردن لویی انداخت... بیبیشو کنار خودش کشید و دستشو تو دست خودش نگه داشت...
لویی گیج سرشو بالا برد و به هری نگاه کرد...ازینکه هری دستشو محکم گرفته بود و قایمش نمیکرد دلش گرم شد و لبخند شیرینی رو لباش نشست...
سعی کرد با گاز گرفتن لباش لبخندشو بخوره تا انقدر ضایع رفتار نکنه... نه که لویی عقده محبت و توجه هری رو داشته باشه ها...نه...
فقط یه کوچولو دلش واسه این کارای هری و اینکه غیر مستقیم بهش میگفت حواسم بهت هست تنگ شده بود...اصلا بیخیال این لج و لج بازیای مسخره... چرا زندگیو واسه جفتشون تلخ کنه؟؟اون عاشق هریه و میدونه که اونم دوسش داره پس هرکاری که لازمه واسه نگه داشتن عشقشون انجام میده...
لویی متوجه نگاه خیره برندون به خودش شد و بهش لبخند زد... لبخندی که جوابی نداشت چون برندون اصلا حواسش به لویی نبود و فقط داشت فکر میکرد...
به لویی حق بدین که معذب بشه و کلافه... هرکسیم به خودتون اینجوری بی حس خیره شه اینجوری کلافه میشین دیگه؟
لویی خسته از حرف زدنای سم و هری استینشو تکون داد تا توجه ددیشو به خودش جلب کنه...
اصلا اون دو تا چی داشتن بهم بگن که تمومم نمیشد؟؟ل-ددی
لویی اروم گفت و باز استین کت هری کشید
هری حرفشو قطع کرد تا به لویی نگاه کنه ببینه چی میخواد..
ه-چیزی میخوای؟
ل-خسته شدم خب...
هری به دور و برش دقت کرد و وقتی مطمئن شد خلوته یکم فکر کرد و دوباره نگاهشو به لویی داد
ه-دوست داری بری یکم چرخ بزنی؟هر چیم خواستی بردار...
لویی چشماش برق زدن و لبخند گشادی زد...
ل-راس میگی؟هر چی خواستم؟؟هری دستشو ول کرد و سرشو بوسید
ه-اره ولی همین دور و برا باش خب؟زیاد دور نشیا... مواظب باش باشه؟لویی روی پنجش بلند شد گونه هری رو بوسید و بعد گفتن باشه خواست بره که چشمش به برندون خورد
YOU ARE READING
My Hero Daddy
FanfictionKitten & Daddy😻🙇 -دوستت دارم به اندازه بزرگترین اشتباهم ******