57

4.9K 522 565
                                    

عاشقتونم خب؟ 😭💙💚

شنیدم قراره این پارتم بترکونین🤔😹❤
کامنت بیشتر=عاپ زودتر

Louis

بعد از برخوردی که با اون بادیگارده گولاخ جلوی در داشتم و بعد اینکه اون منو پیش رابرت برگردوند و بعد همه اتفاقایی که همین الان اون پایین افتاد،هنوز گونه هام از سیلیای پی در پی رابرت میسوختن

هری بخاطر من داشت گریه میکرد... قلبم بخاطر غروری که واسه من میشکست درد گرفته بود و هر چند دقیقه یکبار دستمو برای تسکین روش فشار میدادم...
تا شاید درد خورده شیشه های چشمای اون که توی قلبم فرو رفته بودن کمتر شه... ولی همش بی فایده بود

چند دقیقه توی اتاق رابرت موندیم که صدای بلند شلیک گلوله هر دومونو از جا پروند و چشمامونو گرد کردیم... رابرت بی توجه به من بیرون دوید و منم دنبالش رفتم

به پله ها که رسیدیم نفسم از صحنه جلوی روم برید و دستامو با ناباوری جلوی دهنم گذاشتم

صورت سفید و رنگ پریده انا با خون قرمزش رنگی شده بود و سوراخ روی شقیقش خودنمایی میکرد... تلخی واقعیت اینکه هری یه ادم کشته بود،اونم ادمی که تا چند دقیقه قبل داشت باهام حرف میزد، دهنمو خشک و بد مزه کرده بود...

هری واقعا انا رو کشته؟یعنی قاتل شده؟
حالا چطوری باهاش کنار میاد؟

از پله ها اروم اروم پایین اومدم و چشمای متحیرم بین ادمای خونه که یا مثل هری و رابرت در حال دعوا بودن،یا مثل زین و لیام و دستای همو سفت گرفته بودن و اب دهنشونو قورت میدادن،یا مثل خاله جسی که رنگش پریده بود و جیغ میزد که دعوای اون دوتا رو خاتمه بده و یا مثل نایل که وحشت زده به جسد انا خیره شده بود میچرخید...

خاله جسی به سمت زین و لیام چرخید و با جیغاش ازشون کمک خواست قبل اینکه بخواد یه قتل دیگه رخ بده و بعد اینکه تونستن اون دو تا رو از هم جدا کنن چشم هری تازه به من افتاد

که با موهای بهم ریخته و بدن عرق کرده گیج و منگ یجا وایساده بودم و چونمو میخاروندم

چی شده؟!

هری چند لحظه بهم خیره شد و بعد با حالت دو اومد سمتم و محکم بغلم کرد... هیچ حسی نداشتم... یه فکر خالی و منگ که با پلک زدناش سعی میکرد خاطرات قبل این یکماه رو بیاد بیاره...

هیچی یادم نیومد تا وقتی که کف دستای هری صورتمو گرفتن و لبهاش تمام صورتمو بوسه بارون کردن... هر جای صورتمو که فکر میکرد هنوز نبوسیده هزار بار دیگه میبوسید وقتی یه سره توی گوشم زمزمه میکرد'متاسفم' یا 'دوستت دارم'

"من عجیب نیستم فقط سعی میکنم بهت بفهمونم برام مهمی.غذاخوردنت،خوابیدنت،ناراحتیت، خوشحالیت،احساساتت برام مهمن"

My Hero DaddyWhere stories live. Discover now