19

5.1K 542 247
                                    

-دیگه این حرفو نزن‌.من ددی تو هستم

دهنم باز شد تا جوابشو بدم اما با دیدن فیزی که چشماشو میمالوند و از پله ها میدمد پایین حرفمو خوردم
البته که نمیخواستم بهش بگم نمیخوام بابام باشی.
اما خب
درواقع چیزیم نداشتم که بگم
همون بهتر که فیزی اومد چون نمیدونم تا کی میتونم زبونمو نگه دارم و بهش نگم چقدر بچه و احمقم که تو چند هفته اینقدر ازش خوشم اومده.

فیزی اومد پیشم روی مبل نشست بعد اینکه به هری سلام کرد و خمیازه کشید و چشماشو با پشت دستای مشت شدش مالوند

دلم برای بامزگیش ضعف رفت و محکم بغلم گرفتمش و لپشو ماچ ابدار کردم.دقیقا همون کاری که ازش متنفره

اخمالو نگام کرد و با حالت چندش لپشو پاک کرد و رفت کنار هری نشست

هریم از خدا خواسته بغلش کرد و روی پاش نشوندش

ه-ساعت خواب خانوم خوشگله؟

فیزی سرشو توی سینه هری قایم کرد و ریز خندید.و من چقدر ارزو میکردم که جای اون باشم...

ه-شیر میخوری؟با کیک؟

سرشو تکون داد
ف-اوهوم..

بلند شدم
+من میارم برات

بدون اینکه بهشون نگاه کنم رفتم تو اشپزخونه
پوووف دیگه دارم به خواهرمم حسودی میکنم... من چم شده-_-

یه لیوان شیر پر کردم و بعد اینکه پاکتشو سر جاش گذاشتم دوباره پیش خواهرم و پدرخوندم برگشتم

اینبار فیزی روی مبل کنار هری نشسته
بود و براش شیرین زبونی میکرد و میگفت که در نبودش با همه عروسکایی که براش خریده بوده بازی کرده و کارتون دیده و ...

و جالب اینکه هری با علاقه به حرفاش گوش میکرد و لبخند میزد. این هری که اینجا نشسته قطعا کسی نیست که با سیدنی اون رفتارارو داشت
حداقل ۱۸۰ درجه با اون فرق میکرد!

شیرشو گذاشتم جلوش و فیزی لیوانو برداشت و یه قلپ ازش خورد

ه- فیزی عزیزم از داداش تشکر کردی؟
ف- اوه.. ممنونم لویی

با پشت دستش دور دهنشو پاک کرد

نشستم سرجای قبلیم و برای حرفی که میخواستم بزنم صبر کردم

اوه فیزی میخواد واقعا تمام جریان موآنا رو تعریف کنه؟

مجبور شدم کلی صبر کنم تا حرفای فیزی تموم شه و البته که نیم نگاهای هریو فراموش نکردم. تقریبا هر جمله ی فیزی که تموم میشد اون پسر بهم نگاه میکرد و دوباره به ادامه حرفای فیزی توجه میکرد

ف- .... بعدشم اون دختر تونست قبیله رو نجات بده

یه لبخند بزرگ زد و منتظر عکس العمل هری شد

My Hero DaddyWhere stories live. Discover now