👆👆هریه ومپایر😈و کتک خورده🤕😂
Edit by me😅
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
فکرای مختلف میومد تو ذهنم.
هری چرا انقد خورده؟ یعنی مشکلی داره؟ چرا من هیچی از زندگیش نمیدونم؟دوست داشتنش واقعا گناهه؟حتی اگه هیچوقت بهش نگم؟باید عذاب وجدان بگیرم؟ این اشتباهه؟اگه گناهه چرا انقد لذتبخشه؟ چرا بخاطرش هیچ عذاب وجدانی ندارم؟
حرف کی درسته؟
مامانم ؟
یا قلبم؟
فکر کردن زیاد باعث شد پلکام سنگین بشن و بعد دیگه هیچی نفهمیدم
با شنیدن صدای پا و چنتا صدای دیگه با تنبلی چشمامو باز کردم که با جای خالی هری مواجه شدم
یکم که دقت کردم دیدم تو اشپزخونه نور کمرنگی روشنه و حدس زدم هری اونجا باشه
گردنمو مالیدم و از جام بلند شدم و سمت اشپزخونه رفتم
+هری؟
انگار داشت قهوه درست میکرد و پشتش بهم بود. وقتی صداش زدم برگشت
- هی...
صدای ضعیفی از گلوش خارج شد
+ من نگران شده بودم... چیزی شده؟(یکم مکث کردم) ... خوبی؟
سرشو تکون داد
-هیچی نیست
بخاطر جواب کوتاهش ناراحت شدم ولی با فکر اینکه الان حالش خوب نیست خودمو اروم کردم
+امم.. میخوای من واست قهوه درست کنم؟ تو برو استراحت کن انگار حالت زیاد خوب نیست...
خیره و با اخم نگام کرد که باعث شد یکم بلرزم و یه قدم اومد جلو و من یکی عقب رفتم
اخماشو کشید توهم و بیشتر اومد جلو و بازم عقب رفتم
خب اون الان مسته و انگار یه جورایی عصبانیم هست و معلوم نیست چه بلایی میخواد سرم بیاره.
پس ترجیح دادم به عقب رفتنم ادامه بدم وقتی باز اومد جلو ولی تلاشم بی فایده بود و یه صدا از گلوم درومد بعد از اینکه کمرم دیوارو لمس کرد
هری تو ۲ اینچیم وایساد و خودشو خم کرد که صورتشو موازی مال من قرار بده
نفسام از حالت عادیشون خارج شدن ودستامو بالا تر از سینم و زیر گردنم مشت کردم
هری بهم نزدیک تر شد و چشماشو بست و فاصله دو اینچیمونو از بین برد وقتی لباشو گذاشت روی لبام و نگهشون داشت
این در حالی بود که چشمای من گردتر از این نمیشد و بعد اینکه سرشو ازم جدا کرد با چشمای اشکیم بهش خیره شدم
-با زندگیه من چیکار کردی؟
نفسم برید وقتی اون حجم از صدای بم به گوشم و بوی الکل به مشامم خورد
+هری...
صدای سوت قهوه جوش باعث شد نگاه خیرشو از زوم برداره و ازم فاصله بگیره و کاملا بی تعادل سراغ قهوش رفت و با دستاش به کانتر تکیه داد و بخاطرش شونه هاش بالا رفت و سرشو پایین انداخت
YOU ARE READING
My Hero Daddy
FanfictionKitten & Daddy😻🙇 -دوستت دارم به اندازه بزرگترین اشتباهم ******
