29

4.4K 551 174
                                    

چمدون جما رو از صندوق عقب ماشین برداشتم و اونم درو باز کرد و هوای سنگین خونه توی صورتمون خورد

جما با صورتی درهم رفته نگام کرد

-این دیگه چه وضعیه؟ چرا خونه انقد تاریک و ساکته؟

+خب... حالمون خوب نبود...

چشماشو گرد کرد
-اوه! جدا هری؟ مادر اون بچه ها از دست رفته اون وقت حال تو خوب نبود؟ تو الان باید اونا رو سرحال بیاری نه اینکه خودتم بشینی غصه بخوری

+جما تازه سه روز فقط گذشته. تو سه روز که نمیشه حالشون خوب بشه. زمان نیاز دارن

چشماشو چرخوند و دستاشو توی هوا تکون داد
-معلومه که به زمان نیاز دارن. ولی زمان نمیتونه قدرت تکلم فیزیو بهش برگردونه؛ روحیه میتونه. اونا فقط دو تا بچه ان. باید باهاشون صحبت کنی.

سری تکون دادم
+فیزی که هیچی نمیگه حتی دیگه گریه ام نمیکنه فقط یا خیره میشه به یه گوشه یا در حالی که عکس مادرش توی بغلشه خوابش برده.
با لوییم چند بار حرف زدم ولی فقط ازم فاصله گرفته و گفته که میخواد تنها باشه.

بهم پرید
-تنها چیزی که الان نیاز نداره تنهاییه

در حالی که با انگشت اشاره و شستش چونشو میخاروند به هوا نگاه کرد
-میدونی... باید یه اتفاق خوشایند براش بیوفته... یه چیزی که خوشحالش کنه...

یکم فکر کردم
+یه اتفاقی که خوشحالش کنه... ولی چی؟

جما چشماشو چرخوند
-تو الان چند ماهه داری باهاشون زندگی میکنی و حتی نمیدونی چی میتونه خوشحالشون کنه؟؟؟

+جما میشه صداتو پایینر بیاری؟ ممکنه بچه ها خواب باشن!!

چشماشو گرد کرد

-این وقت روز چرا باید دو تا بچه سالم خواب باشن اخههه؟؟؟
صداشو بلندتر کرد و تقریبا داد زد

ابروهامو بالا انداختم و با بیچارگی نگاش کردم
این دختر اینهمه ادرنالینو از کجا میاره

ل-هری؟

با دیدن جثه ی لویی که از پله ها اروم پایین میومد و چشماشو میمالید به جما چشم غره رفتم و خودمو به پسرم رسوندم

+چیزی نیست عزیزم. امروز حالت چطوره؟خواب بودی؟

چشمای پف کردش چیز دیگه ای رو نشون میدادن ولی فقط پرسیدم

سرشو اروم به چپ و راست تکون داد
-خواب نبودم
نگاهش سر خورد به پشت سرم، جایی که جما ایستاده بود و بعد دوباره نگاه کنجکاوش به من برگشت

لبخند زدم و دستامو انداختم دور شونه هاش و بدن کوچیکشو جلوی خودم روبه روی جما قرار دادم و انگشتامو جلوی سینش توی هم قفل کردم

+لویی؟ میخوام با خواهرم جما اشنا شی. جما؟ این لوییه

اخمی کرد و انگار داشت توی مغزش دنبال چهره جما میگشت

My Hero DaddyOnde histórias criam vida. Descubra agora