48

6.4K 513 304
                                    

چند ساعتی از طلوع خورشید گذشته بود و هر دوشون غرق خواب بودن. لویی به پهلو چرخید و با درد بدی که تو کل پشتش پیچید از خواب پرید. با گیجی چند لحظه فک کرد که چرا انقدر پشتش درد میکنه که یاد چندساعت پیش افتاد... هری تقریبا داشت میکشتت

با درد ناله کرد و سرشو از روی بازوی هری برداشت.سعی کرد دوباره بخوابه اما دردی که تو تمام پشتش حس میکرد نمیذاشت... لویی فهمید تا الانم که خوابیده بود در واقع از حال رفته بود

هری با وول خوردن لویی تو بغلش و ناله هاش بیدار شد. چشماشو باز کرد و چند ثانیه با گیجی پلک زد

ه-چی شده لو؟
با صدای گرفته و خوابالودش گفت

لویی یکم اشک ریخت و با بداخلاقی یه مشت اروم به سینه هری زد
ل-کونم درد میکنه.. تقصیر توئه.. اه

هری خندش گرفت ولی سعی کرد خندشو نشون نده.
ه-باشه پاشو بریم خوبت کنم

ل-خوبم کنی یا خوب بکنیم؟

ه-هومم.. من که بدم نمیاد... تو درد نداری؟

ل-ددییی
لویی با اعتراض گفت و با حرص روشو برگردوند.هری خندید و از جاش بلند شد قبل اینکه دست بندازه زیر زانوها و کمر کیتنش و اونو بلند کنه.
لویی سوپرایز شد و سریع دستشو دور گردن هری حلقه کرد بعد اینکه یه هین کوتاه کشید

هری لوییشو برد توی حموم و بعد سه ساعت وان اب داغ و ماساژ لویی قبول کرد که از حموم دل بکنه

حالا بگذریم از اینکه لویی الکی گفت نمیتونه راه بره و هری مجبور شد کل روزو در حالی که کیتنش روی شونه هاشه بگذرونه

***

ل-واییی ینی میخواد چیکار کنه واسم؟؟؟

زانوشو تو بغلش گرفت و با ذوق به نایل نگاه کرد وقتی داشت در مورد تولدش باهاش حرف میزد. کنجکاو بود بدونه هری براش چیکار میکنه.

ن-خب میدونی؟بنظرم سوپرایزت میکنه!مثه جشن دبیرستانت؟هوم؟
ل-خداکنه واسم یه گوشی بخره! واقعا یکی میخوام

در اتاق باز شد و الا برای ناهار صداشون کرد. اوناهم پشت الا راه افتادن و تو مدت ناهار سر به سرش گذاشتن. وقتایی که نایل میومد خونشون الا فقط دلش میخواست هری زودتر بیاد خونه و کارش تموم شه. لویی خودش مثل یه بمب ساعتیه که هر لحظه امکان داره یه جایی از خونه رو بتروکونه و وقتایی که نایل همراهش میشد این بمبم دو برابر میشد!!

ناهارشونو که خوردن یکم دیگه حرف زدن و بعد الا مجبورشون کرد که یه چرت بزنن. مطمئنا هری دوست نداره وقتی شب میاد خونه با یه کیتن خسته روبه رو بشه

***

زنگ خونه رو زد و یکم طول کشید تا صدای بلند "من باز میکنم" لویی از توی خونه باعث لبخندش بشه. لویی درو باز کرد و به محض اینکه ددیش وارد شد پرید بغلش و از گردنش اویزون شد و پاهاشو دور کمرش حلقه کرد
ل-دلم برات تنگ شده بووود

My Hero DaddyWhere stories live. Discover now