52

4.7K 512 507
                                    

واسه چند لحظه نفسم گرفت و چشمام سیاهی رفت.اب دهنمو قورت دادم و خواستم دستمو ازش بکشم بیرون که محکم تر گرفتتم

+ا..ای..تو.. ب..ذار.. بر..م..

از لکنت احمقانم حرصم گرفت و داد زدم و دستمو بیشتر کشیدم. اونم بیشتر فشار داد و منو به خودش چسبوند
ر-هیشش.. لویی.. ما که نمیخوایم ددی هری صدای خوشگلتو بشنوه.. میخوایم؟

با چشمای گرد نگاش کردم. ددی؟
+تو.. تو از کجا میدونی؟
منو سمت ماشینش کشید و درو باز کرد. دست و پا زدنم بی فایده بود ازونجا که زورش خیلی بیشتر از من بود و هرکاری کردم نتونستم ازش فاصله بگیرم.

ر-میدونی چند ماه دنبالتون بودن چقدر خسته کننده بود؟واقعا خوشحالم که بالاخره تموم شد. اگه تو امروز از خونتون فرار نمیکردی من چیکار میکردم کیتن کوچولوی اقای استایلز؟

همونجوری که سعی میکرد منو توی ماشین بچپونه دستشو گاز گرفتم و اونم با یه داد ولم کرد. دویدم سمت خیابون ولی اون تندتر دوید و با یه حرکت منو بلندم کرد و روی دوشش انداخت

ر-خیلی باهات راه اومدم لویی. حواستو جمع کن چون خانوم اصلا قرار نیست مثل من باشه

منو انداخت روی صندلی ماشین و بی توجه به داد و فریادا و جیغام سعی کرد دست و پامو ببنده.
وقتی نتونست اعصابش خورد شد و از تو جیبش یه دستمال دراورد. فهمیدم قراره چیکار کنه واسه همین نفسمو حبس کردم که همون لحظه دستمالو جلوی دهنم گذاشت. دیگه کم کم داشتم نفس کم میوردم که یه فکری به سرم زد.

خودمو زدم به خواب و چشمامو گذاشتم روهم. بدنمم شل کردم و افتادم روی صندلی ماشین تا اون فکر کنه بیهوش شدم

رابرت دستا و پاهامو بست و یه نوار چسب دور دهنم و پشت سرم پیچید.. اشغال عوضی وقتی بخواد بازش کنه موهام کنده میشن کههه

همچنان خودمو به بیهوشی زدم تا وقتی که در ماشینو بست و جای راننده نشست و ماشینو روشن کرد

سریع چشمامو باز کردم و سعی کردم همه مسیرو حفظ کنم.. فکنم نزدیک یه ربع توی راه بودیم که بالاخره پیچید تو یه کوچه و روبه روی در یه عمارت بزرگ وایساد. دو تا بوق زد و در میله ای با تیک کوچولویی باز شد.
داخل عمارت که شدیم رابرت یه نگاه به من کرد که سریع چشمامو بستم.

ندیده باش ندیده باش لطفا

چند ثانیه بعد در ماشین باز شد و اون منو کشید بیرون. توی بغلش گرفت و چون چشمامو بسته بودم نفهمیدم داره کجا میبرتم

منو رو دستاش جابه جا کرد و زیر لبش غر زد که چقد سنگینم..
هی من سنگین نیستم... ددی همیشه قبل و بعد اینکه بریم تو اتاق بازی یا وقتایی که رو مبل خودمو به خواب میزنم تا بغلم کنه منو از اون همه پله بالا میبره همیشه ام بهم میگه خیلی سبکم...

My Hero DaddyWhere stories live. Discover now