28

4.8K 572 305
                                    

دقیقا دو هفته و نیمه لعنتی گذشته.
دو هفته و نیمی که با استرس جواب امتحانا و درگیریای احساسیم با هری طی شد.
دو هفته و نیمی که اگه با نایل و زین حرف نمیزدم میمردم از تنهایی.
دو هفته ای و نیمی که با مامانم کلی جر و بحث داشتیم و هربار اخر بحثامون حالش بد میشد و من دیگه ادامه نمیدادم
رنگ و روی مامانم تو این چند روز زیادی پریده بود و لجبازیش برای نرفتن به دکتر هممونو نگران کرده بود
امروز ساعت هری میره مدرسه که نتیجه امتحانامو بگیره. اگه قبول بشم میتونم سال دهمم همینطوری غیرحضوری بخونم اما مثل اینکه باید یه رشته انتخاب کنم

با جیغ فیزی از فکر درومدم و از اتاقم پریدم بیرون
دیدم مامان روی تخت بیحال نشسته و الا داره دنبال قرصاش میگرده

ج-الا.. قرصام تموم شدن. ولش کن... الان خوب میشم

بغض کردم و دویدم پیش مامانم و شروع کردم به مالیدن کتفاش و شونه هاش

+مامان چیشدی؟ بذار به هری زنگ بزنم ببریمت دکتر

مامانم دستاشو گذاشت روی دستام و متوقفم کرد

ج-لو پسرم؟
+جونم مامانم جونم؟

یه نگاهی به فیزی انداخت که به چشای اشکی و لبای بغ کرده نشسته بود روی زمین و هر آن اماده گریه بود

ج-فیزی مامان جان... میری پیش الا؟من یه چیزی به داداش بگم بعد حالم خوب میشه
روشو کرد به الا
ج-الا میبریش؟
الا دست فیزیو گرفت و بردش اشپزخونه

به سختی نفس کشید و دستشو گذاشت روی معدش
دوباره روشو کرد به من
-من چند هفتس که ...حالم خوب نیست و خودم میدونم چمه. خیالم از بابت شما راحته که هری نمیذاره اذیت شین... ولی لویی... من واسه رابطه تو و هری نگرانم. خیلیم نگرانم. بهش دلبسته نشو پسرم. اون هیچوقت قبول نمیکنه که با یه پسر باشه... اذیت میشی...

سرمو محکم تکون دادم
+نه مامان براش مشکلی نداره اگه با پسرا تو رابطه باشه

ج-از کجا میدونی؟با پسری چیزی دیدیش؟

با تردید نگاش کردم

+نه خب... نه دقیقا

ج-لویی بهم بگو

سرمو انداختم پایین
+هری تاحالا دوبار منو... یعنی... چطوری بگم؟..

ج-بوسیده؟
با ناباوری گفت

با خجالت سرمو تکون دادم

ج-چیزیم گفته؟

+نمیدونم رابطمون چطوریه مامان! یه طوری که انگار باهم هیچی نیستیم ولی در عین حال هستیم

دستشو روی معدش فشار داد و خندید

ج-خب پس هری از تو مواظبت میکنه...
یه قطره اشک از چشمش افتاد پایین

My Hero DaddyWhere stories live. Discover now