2-7

4.1K 552 411
                                    


ب-هی هی لو وایسا

برندون بلند لویی رو صدا کرد که باعث شد نگاه چند نفری که تو راهرو بودنو جذب کنه و همینطور نگاه لوییو. اون تازه داشت از اتاق یه بیمار بیرون میومد و سرش تو پرونده‌ش بود. با شنیدن صدای برندون سرشو بالا گرفت و نگاه کنجکاوشو بهش دوخت

ل- چیشده؟

برندون با قدمهای سریع بهش رسید و لبخند زد
ب-امشب شیفتی؟
ل- من دیگه به جات نمیمونم بر. دوباره شروع نکن!

لویی با اخم گفت و خواست دوباره راه بیوفته که برندون سریع بازوشو گرفت و نذاشت
ب-نه نه به تامی گقتم جام وایسه. میخوایم با سم بریم کلاب اومدم بگم بیا باهم بریم

ل-برندون! دوس داری خودتم یکم وایسی!؟ کل این ماه یا من جات بودم یا یه بدبخت دیگه!

ب-اوووه حالا همش سه چهار شب بوده دیگه. اصلا بیا واسه تشکر هرچقد خواستی مشروب بخور. به حساب من!ها؟چطوره؟بیا خوش میگذره!

لویی چشماشو ریز کرد و با انگشت اشارش تهدید امیز نگاش کرد
ل-یادت نره چی گفتیا! به حساب تو!

برندون با خوشحالی خندید و با گفتن یه ساعت دیگه میبینمت از اونجا دور شد...

لویی با مسیج کوتاهی به جما خبر داد که شب دیر میاد و شامشونو بخورن و راه افتاد تا به بقیه مریضا سر بزنه...

-

ب-چرز!
س-چرز!

برندون و سم شاتاشونو بهم کوبیدن و با خنده یه نفس سر کشیدن. لویی حوصله مست کردن و سردرد صبحگاهیشو نداشت پس فقط چنتا شات خورد؛ به علاوه اینکه باید یکی باشه که تاکسی بگیره

ل-من میرم دسشویی

مطمئن بود که برن نشنیده ولی خب سرشو تکون داد. همینکه چرخید تا از صندلی پایین بیاد با یکی برخورد کرد و تمام تیشرت و جلوی شلوارش خیس شد..

-هییین وای خدا من واقعا متاسفم ببخشید خیلی خیلی متاسفم...!

با اینکه مقصر لویی بود که یهویی از جاش بلند شده بود ولی اون دختر یه سره داشت معذرت خواهی میکرد و بدون اینکه به صورت لویی نگاه کنه تند تند به لباس لویی دست میکشید...

لویی نگاهی به سر تا پای اون دختر کرد... دامن کوتاه و ساق شلواری کوتاه مشکی، تیشرت نیم تنه تنگ صورتی با یه عالمه گردنبند و شالی که دور گردنش شل بسته بود... صورتشو نمیتونست ببینه ازونجایی که دختره سرش پایین بود و سعی میکرد با شالش تیشرت لویی رو تمیز کنه اما موهای بلند مشکی فر داشت

-من متاسفم... واقعا متاسفم...

لویی نیشخندی زد ومچ دست دخترو گرفت تا متوقفش کنه...
ل-منم لوییم!

دختره شوکه سرشو بلند کرد و چشمای مشکیه کشیدش به چشمای ابی لو گره خورد. با فهمیدن موقعیتشونو نزدیکی بیش از حدش به لویی، با صورتی سرخ از خجالت ازش فاصله گرفت و موهاشو پشت گوشش داد.

My Hero DaddyTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang