33

4.3K 550 185
                                    

Next Part=> 200 Comment
Louis's POV

+اگه... اگه تو بذاری... منم میخوام باهاشون برم...

اینو گفتم و خیالم راحت شد وقتی دقیقا کارایی که جما بهم گفته بودُ انجام دادم
حالا دیگه اینم نمیگم که یه سریاشو خودم به نقشه اضافه کردم ولی کلا

شل شدن شونه هاشو دیدم و بعدم چشماش یه جوری شدن انگار که... ناراحت، عصبی،دلخور؟چرا نمیتونم حرفای چشماشو بفهمم؟ انگار که توشون هیچی نیست

یکم عذاب وجدان گرفتم بابت حرفم. این دیگه ته نمک نشناسیه از اونجا که من هرچی الان دارم از هریه! ولی حرفای جما ارومم کرد

'اشکال نداره اگه ناراحت شد'
'باید اذیتش کنی تا دست به کار شه'
'عذاب وجدانتو بذار کنار'
'یه کاری کن دم دستش باشی درحالی که نمیتونه بهت دست بزنه'
'خودتو دست نیافتنی کن'

سرمو محکم تکون دادم و به خودم یاداوری یاد اوری کردم که مجبورم. حالا هرچی

چشماش عادی شدن و شونه هاش دوباره جون گرفتند بعد اینکه چند ثانیه خیره نگام کرد
هری جوابمو نداد و به جاش نگاهشو ازم برداشت؛
روی مبل سه نفره جلوی تلوزیون دراز کشید و یه لبخند از روی علاقه زدم وقتی بخاطر قد بلندش مجبور شد زانوهاشو خم کنه

توی دلم حسرت خوردم؛ شاید اگه منم به اندازه اون خوش قیافه و خوش هیکل بودم هری زودتر از اینا بهم پیشنهاد یه رابطه درست و حسابیو میداد(خفه شووو فسقلیه کیوووت عنترررر)

به پلکاش که حالا ثابت روی هم بودن خیره شدم و جلوی مبل زانو زدم تا صورتم موازی مال اون بشه

+جوابمو نمیدی؟

چشماشو باز کرد و چپ چپ نگام کرد که دلم یجوری شد

ه-واضح نیست؟

سرمو اروم به چپ و راست تکون دادم

ه-معلومه که نمیذارم!
شونه هاشو بالا انداخت

+ چرا؟
با یه ذره امید ته دلم گفتم. شاید بالاخره یه چیزی بگه

چشماشو روم ثابت نگه داشت
ه-گفتم نمیشه

+تو باید دلیلشو بهم بگی
با لحبازی گفتم

ه-چرا میخوای بری؟مگه اینجا چشه؟

خب... توقع این سوالو نداشتم! حالا چی بگم؟

+هر وقت تو گفتی چرا نمیذاری برم منم میگم چرا میخوام برم

به تای ابروشو بالا انداخت
ه-منم هر وقت تو گفتی چرا میخوای منو ول کنی و بری پیش خواهرم و شوهرش که حتی به عمرتم ندیدیش زندگی کنی بهت میگم چرا

جا خوردم وقتی 'منُ' با تاکید گفت و وقتی خواست بگه شوهرش قیافشو اونجوری کرد. میدونی؟ جوری که انگار راجب یه چیز چندش اور حرف میزنه
مگه شوهر جما چشه؟

My Hero DaddyWhere stories live. Discover now