53

4.3K 484 180
                                    

6:26A.m😪

___________________________________

Writer

انا یه پاشو روی اون یکی انداخت.
ا-لباساتو در بیار

لویی نفسش برید و چشماشو درشت کرد
+چی؟؟؟

اخماشو کرد توهم و لویی از قیافه ترسناکش ترسید
ا-لخت شو لویی. سریع

دستای پسر چشم ابی شروع کردن به لرزیدن و قطره های اشک بی اختیار از چشماش پایین ریختن... لابد میخواست بدنشو ببینه و بعدم انتخاب کنه کجاهاشو ببره.. شنیده بود لولیتاها رو توی اتاقای تاریک نگه میدارن تا بیناییشونو از دست بدن..
بیشتر ترسید و گریه‌ش شدیدتر شد وقتی یادش افتاد کل دیشبو تو یه اتاق خیلی تاریک گذرونده

انا بخاطر لرزیدن غیر طبیعیه لویی یکم تعجب کرد. اون فقط دستور داد که لباساشو در بیاره..اگه دستور کارای دیگه رو بهش بده میخواد چیکار کنه؟

از روی تخت بلند شد و به بدن لرزون پسر روبه روش نزدیکتر... با انگشت اشاره و شستش چونه لویی رو بالا اورد تا به چشماش نگاه کنه
ا-نگام کن

لویی به چشمای قهوه ای روشن زن نگاه کرد و سعی کرد اشکاشو کنترل کنه
ل-لطفا... منو لولیتا نکنین.. خواهش میکنم... من نمیخوام.. من میخوام برگردم خونه.. لطفا اذیتم نکنین..

انا ابروهاشو با تعجب بالا انداخت و لباشو جمع کرد
ا-کی گفته من میخوام تورو لولیتا کنم؟فکر کردی چند نفر دلشون یه لولیتای پسر میخواد هوم؟در ضمن،من از این چیزا خوشم نمیاد. اونا دست و پا گیرن

اشکای لویی قطع شدن و برای اینکه انا رو واضح تر ببینه تند تند دستشو روی چشماش کشید

ل-پس.. پس رابرت دیشب چی میگفت؟

انا نیشخندی زد
ا-حتما سر به سرت گذاشته. خیله خب حالا لباساتو در بیار وگرنه مجبورم بگم رابرت اینکارو بکنه. فکر نکنم دوست داشته باشی

ل-چ..چرا میخواین.. لباسامو...دربیارم؟..

ا-تا الانم خیلی به سوالای مسخرت جواب دادم. دستوراتو انجام بده یا تنبیه میشی

لویی از شنیدن اسم تنبیه پشتش لرزید. قطعا تنبیهای این زن دامینات روبه روش قرار نیس به تنبیهای ددیش شباهتی داشته باشه

واسه همین دستش اروم روی زیپ سوییشرتش رفت که باعث شد انا نیشخندی بزنه و سر جای قبلیش،لبه تخت بشینه

لویی با نهایت اهستگی که با اشوب درونیش در تضاد بود سوییشرت ابی تک شاخدارشو و بعد لباس استین بلند سفید زیریشو دراورد
_ یادش افتاد که همیشه هری براش اینکارو میکرد_

با خجالت به انا نگاه کرد و اون با نگاهی منتظر به شلوار لویی،جوابشو داد

دست لرزون لویی روی زیپ جین سورمه ایش رفت و بعد باز کردن دکمه اش اونو پایین کشید؛از مچ پاهاش رد کرد و با بدن جمع شده و معذب جلوی انا وایساد

My Hero DaddyTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang