2-16

5.1K 537 216
                                    

هری پرید رو تخت راحتش و اخیش بلندی کشید درحالیکه چندبار رو تخت بالا و پایین میشد تا بالاخره فنر تخت ثابت شد و لبخند بزرگی زد وقتی گوشیشو دستش گرفت و عکس لویی رو اسکرین گوشیش ظاهر شد. فقط خدا میدونه چقدر دلش واسه پسرکوچولوش تنگ شده. لبخند نمکیه لوییشو بوسید و به چشمای باریکش که بخاطر خنده مثل دو تا خط شده بودن و چینای کوچیکی که دورشون افتاده بودن لبخند زد و با شستش عکس خوشگلشو نوازش کرد...
اون واقعا نمیتونه دوریشو تحمل کنه... حداقل دیگه نه!

نتیجه اصراراش به لویی برای اومدن به این خونه بی فایده بود پس تصمیم گرفت توی اون مدتی که دنبال یه خونه جدید میگرده و این خونه رو برای فروش میزاره همینجا بمونه. چون سخت بود هربار که یه مشتری میاد بخواد اینهمه راه از خونه جما تا اینجا رو بیاد و خب اون نتونست به اون مرد بنگاهی اعتماد کنه و کلید دستش بده!

ساعت از ۱۰ گذشته بود و تازه شامشو خورده بود. لویی از ظهر تا شب بیمارستان بود و نتونسته بودن باهم حرف بزنن.صبحشم دانشگاه کلاس داشت پس الان باید خیلی خسته باشه...

هری با این فکرا اهی کشید و ساعدشو زیر سرش گذاشت قبل اینکه واتس اپو باز کنه تا به لویی تکست بده و حالشو بپرسه... احتمالا الان رو تختش افتاده و بدون اینکه غذا بخوره میخواد بخوابه

ه-"هی بیبی"

چند دقیقه ای گذشت و لویی انلاین شد.

ل-"آه..سلام... من شما رو میشناسم؟"

هری با نیشخند ابروهاشو بالا انداخت. ووپس! پس اون بچه میخواد بازی کنه!؟خب.. چرا که نه! هری از خداشه که گونه های اونو سرخ کنه

ه-"البته. من دلیل لنگ زدن این دو روزتونم اقای دکتر"

ل-"عوضی"

ه-"اوه شناختی؟"

ل-"الان که فکر میکنم اره. تو همون دیوونه ای نیستی که تو بیمارستان بستری بود؟"

ه-"پس تو با یه دیوونه ام خوابیدی. دو بار سکس تو یه روز باید برات جذاب بوده باشه"

ل-"نه فکر نمیکنم. تو همونی. اون دیوونه بعدش از بیمارستان فرار کرد و من دو روزه که ندیدمش"

ل-"دلم براش تنگ شده"

لبخند هری بزرگتر شد. لویی فقط یه جمله میگه و هری بخاطرش دیوونه میشه. پس... اره. اون خودشم قبول داره که یه دیوونس

ه-"باشه قبوله. من همون دیوونم. و حالا دلم برات خیلی تنگ شده "

ل-"اوه یس!!بالاخره خودتم به دیوونه بودنت پی بردی. کارم راحت شد!!"

ه-"هرکسی جای تو بود واینو میگفت الان زنده نبود. میدونستی که؟"

ل-"پس چرا جما هنوز زندس؟"

ه-"اون فرق میکنه"

ل-"چه فرقی؟"

ه-"ای بابا گیر دادیا
زورم به اون نمیرسه. خوب شد؟"

My Hero DaddyDonde viven las historias. Descúbrelo ahora