زندگی مثل شطرنجه...
سیاه و سفید داره،رنگ مقابل هم همیشه دشمن بوده...
اما یه چیزی زندگی ما آدما داره که شطرنج نداره،رنگ عوض کردن...
خیلی سخته تشخیص بدی کسی که خودشو همرنگ تو کرده واقعا یارته یا دشمنته...
وقتی یه بار با این آفتاب پرستا آشنا بشی و ازشون شکست بخوری دیگه سخت میتونی حتی به همرنگ های خودت اعتماد کنی...
اعتماد...
اعتماد...
اعتماد...
فقط یه واژه به نظر میاد ولی پشتش خیلی چیزا مخفی شده اگر بشکنه تورو هم با خودش میشکونه و دیگه حتی اونقدری توان نداری که خودتو بسازی...
و اگر این توی یه موضوع عشقی باشه، تو همه چیزتو میبازی برای عشقت و اون فقط با نامردی میذاره میره، دیگه سخت میتونی قلبتو به کس دیگه ای بدی شایدم اصلا نتونی ...
ولی یه سفیدی که بین تمام زندگیت میدرخشه شاید بتونه دوباره سفیدت کنه شاید بتونه تو رو با خودش همرنگ کنه و شاید بذاره مورد اعتماد بشه...
YOU ARE READING
sign of the times(L.S)
Fanfictionwhy are we always stuck and running from the bullets? (persian story of larry stylinson) cover by: lovely @IWontBeTheOne ❤❤❤