Larry's situation:)
"Third-person POV"
"هی تو دوستش نداری تو فقط یکم عصبانی بودی"هری گفت و منتظر عکس العمل لویی موند ولی لویی فقط داشت فکر میکرد.
حرف هری راست بود یا نه؟
*
*
*
*
*Louie's situation:
"Third-person POV"لویی به فکر یه ترانه خوب بود که بتونه با هری بخونه ولی هر چی ترانه تا الان لیام براش آورده بود هر کدوم از اون یکی بدتر بودن پس نمی دونست باید چه تصمیمی دربارش بگیره.
لویی به هری تکست داد:
"هی هری می خواستم بدونم نظرت چیه که ترانه هایی که لیام برام آورده تو هم بخونی و دربارش نظر بدی"
لویی اونو سند کرد و گوشیشو قفل کرد و کنارش گذاشت هنوز سی ثانیه نشده بود که جواب تکستش اومد:
"اوه حتما لویی این باعث افتخارمه با اینکه من کاملا نظر تو رو قبول داشتم"
لویی لبخند زد و دلش می خواست هری خونه ی اونو ببینه پس براش نوشت:
"بهتره اینبار تو بیای خونه ی من مطمئن باش با اینکه از خونه ی شما کوچیکتره ولی قابل تحمله"
لویی آدرسش رو هم برای هری تکست کرد.
*
*
*
*
*
Harry's situation:
"Third-person POV"هری تکست لویی رو که دید بلند شد و سمت کمد لباساش رفت البته لباسای جدیدش یه لباس گل گلی که با لویی خریده بود رو پوشید و رفت جلوی آینه.
اول تقریبا کل دکمه های لباس رو بسته بود بعد به نظرش اومد که یه خواننده دکمه هاشو تا ته نمیبنده پس یه دکمه رو باز کرد حالا به نظرش لباس خوشگلش یکم چروک به نظر میرسید پس یه دکمه ی دیگه باز کرد و اینبار گردنبندش خیلی خوشگل رو سینش دیده میشد، یه شلوار تنگ هم پوشید.
رینگ هاشو برداشت اولی رو انداخت تو انگشت اشارش، دومی رو انداخت تو انگشت وسطش،بعد خواست یه دونه هم بندازه تو انگشت ازدواجش که پشیمون شد و تو انگشت اشاره اون یکی دستش انداخت و بعدش انگشت وسطش و اینبار تو انگشت بعدیش هم انگشتر انداخت.
به دستش نگاه کرد و از قشنگیشون لذت برد ساعتش رو هم انداخت و زد بیرون ...
سوار پورشه ای که پدرش براش خریده بود شد و راه افتاد چون راه رو خوب بلد نبود با گوگل مپ میرفت و تقریبا بیست دقیقه ی دیگه میرسید.
ماشینو جلوی اون خونه ی تقریبا تاریک و ساکت پارک کرد و پیاده شد یکمی به نظرش ترسناک اومد اون اصلا فکرشم نمی کرد که لویی همچین جایی زندگی کنه.
جلوی خونه رسید و زنگ زد ،حتی زنگ اون خونه هم ترسناک بود.
چند ثانیه وایساد و در به روش باز شد دو تا تیله ی آبی کل بدنشو از پایین تا بالا چک کرد.
ESTÁS LEYENDO
sign of the times(L.S)
Fanficwhy are we always stuck and running from the bullets? (persian story of larry stylinson) cover by: lovely @IWontBeTheOne ❤❤❤