chapter 20

225 44 7
                                    

Harry's situation:
"Third-person POV"

هری پشت میز کافه، روبه روی لیندا نشسته بود و چای و کیک می خورد...

"هری خیلی دلم می خواد خونه جدیدتو ببینم لویی تاملینسونم اونجاست مگه نه؟"

هری دلش اصلا نمی خواست صبحشو با اسم لویی شروع کنه که یادش بیوفته دیروز چه چیزایی دید و شنید...

"آمممم...آره...راستی تو اصلا صدای منو شنیدی؟ اصلا یه بارم بیا استدیو هان؟"

لیندا لبخند روی لبش بزرگتر نمیشه سرشو تکون داد...

هری ماشینشو جلوی در خونه پارک کرد و با هم سمت خونه رفتن...

هری زنگ در رو زد و منتظر شد...

"تو هنوز کلید نداری؟"

لیندا پرسید و سوالی به هری نگاه کرد...

"باید یکی برای خودم درست کنم"

هری با دیدن لویی که درو باز کرد سوپرایز شد...

*
*
*
*
*
Larry's situation:))
"Third-person POV"

لویی از روی مبل جلوی تلوزیون بلند شد و رفت که درو باز کنه...

اون احساس مختلفی داشت...ناراحتی،تنهایی،بدبختی و بی حوصلگی...

بعد از اینکه هری رو دید لبخند زد ولبخندش به پوزخند تبدیل شد وقتی که اون دخترو دید که عینک دودی بزرگش صورتشو پوشونده... ولی از طرز لباس پوشیدنش معلومه که لیندا کلارکه...

"هی لاو..."

اینو به هری گفت و سعی کرد مرزشو مشخص کنه...

"چه جالب هری مثل همین جمله رو صبح بهم گفت"

لیندا با حرص این جمله رو گفت و لویی رو زد کنار و رفت تو...

"هی لویی..."

هری بعد از جواب لیندا به لویی عذاب وجدان گرفت...اگه فقط می دونست این واقعی نیست هیچوقت به لویی همچین حرفی نمیزد...

هری فقط به یه چیز امیدواره اینکه جمله ی لویی مثل مال خودش نباشه...

لویی و هری با هم رفتن داخل خونه و لویی از اینهمه گستاخی لیندا تعجب کرده بود...اون دختر با خیال راحت و بدون اجازه داشت تو خونه چرخ میزد...

"چرا زنگ نزدی بگی داری با دوست دخترت میای؟من می تونستم برم بیرون"

هری به حرف لویی توجهی نکرد...

"استنلی کجاست؟شب خوبی داشتید؟"

هری پرسید و لویی رو گیج کرد معلومه که داشتن منظورش چیه؟

"آااا...استن تو اتاق خوابه به این زودیا بیدار نمیشه درباره ی شبم آره خیلی خوب بود"

صورت لویی مثل یه وات د فاک بزرگ بود و هری فقط پوزخند زد و رفت که لیندا رو پیدا کنه...

*
*
*
*
*
Louie's situation:
"Third-person POV"

لویی کم مونده گریش بگیره...استن خوابیده...هری رفته...بازم تنهایی؟

هری چرا منتظرش نموند با هم صبحونه بخورن و برن استدیو؟چرا؟

امروز دیگه کارای آهنگشون تموم میشه و فقط باید بخونن و ضبطش کنن و برن سراغ موزیک ویدیو برای کارشون...

گوشیشو برداشت و وارد اینستاگرام تروی شد خدارو شکر هنوز بلاکش نکرده بود...

همون کافه ی مورد علاقه ی جفتشون بود...

اما دیگه لویی اونجا نبود... یه دختره جای لویی نشسته بود...

لویی خندش گرفت نمی تونست اون تروی ای که شبا اونقدر بغلی بود و تا لمسش میکرد ناله های بلندش شروع میشد رو تصور کنه که داره یه دختر رو میکنه...

تروی یه باتم کامل بود...ینی یه تاپ کاملم هست؟

یاد اون حرفش افتاد که میگفت' فقط وقتی که دیک بلند و خیستو توم فرو میکردی اذیت میشدم...'

دروغ میگفت...

لویی هنوز یادشه بدن تروی چجوری زیرش پیچ و تاب میخورد و از لذت جیغ میکشید اونا نمی تونن دروغ باشن...

جوری که سوراخ قرمز و تازه به فاک رفتش باز و بسته میشد و باز می خواست دیک لویی رو توی خودش داشته باشه نمیتونه دروغ باشه این دیگه چیزی نیست که دست خودش باشه...

آخخخ...اون سینه های خوشمزش وقتی که توی دهنش میگرفت و گازشون میگرفت...

لویی بالا اومدن دیکشو تماشا کرد...

گوشی رو تو دستش گرفت و به عکسای تروی نگاه کرد یه عکسی رو پیدا کرد که از پشت گرفته شده بود و کل بدن تروی لخت بود و با دستای بزرگش سعی کرده بود کونشو بپوشونه...و صورتش رو برگردونده بود و میخندید...

دستشو کرد تو شلوارش...وقتی دستش بالاخره رسید به نوک دیکش نوازشش کرد...

دل لویی برای دیک خودش میسوخت خیلی وقت بود که هیچی نصیبش نشده بود...

به کون تروی نگاه کرد که بین دستاش مچاله شده بود و دیکشو تکون داد...

به اون پاهای بدون موی اون پسر نگاه کرد و بیشتر دستشو تکون داد...

به گودی کمرش نگاه کرد و آرزو کرد کاش الان صورتش اونجا بود...

نفساش تند شد و این بار شلوار و باکسرشو در آورد و کاملا دیکشو آزاد کرد...

و سریع تر تکون داد و بالاخره به ارگاسمش رسید...

و حالا از این کار پشیمون شده بود.

__________________________________________________________________

کمه ولی کادوی ولنه😂😂😍😍
اسب پیشکشیو دندوناشو نمیشمرن که😂😂😂
دوستوووووون دارم زیاد...

sign of the times(L.S)Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt